جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم» ثبت شده است

انشا صدای بارش باران

انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا عادی در مورد باران انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا در مورد قطره باران انشا از زبان باران انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا در مورد باران با مقدمه و نتیجه بارش فکری در مورد باران


شب گذشته همانند شب های دیگر بعد از اتمام یک روز طولانی در حال استراحت در اتاق خوابم بودم که ناگهان صدایی آشنا از بیرون خانه توجه مرا به خود جلب کرد.این صدا،صدای باران بود! صدای چک چک قطرات باران خواب را از سرم ربوده بود نمی توانستم چشمانم را با مردم خواب آلود شهر همراه سازم. هپچون کودکی با شور وشوق از جای خود برخاستم و به سمت پنجره ی اتاقم رفتم پنجره را باز کردم با باز کردن پنجره بادی خنک روح لطیفم را نوازش کرد. به اطرافم نگاه کردم باران آلودگی را از زمین پاک کرده و طراوت شادابی را به آن هدیه کرده بود.دوست داشتم با زمین همراه شوم و آلودگی ها رااز خود پاک کنم و زندگی دوباره به خود ببخشم . حال دیگر باران تمام شده بود اما هوا هنوز مملوء از بوی باران بود. دوباره به اتاقم بازگشتم حال با خود می اندیشم که چه خوب است ما انسان ها نیز گاهی همانند باران باشیم آلودگی رااز یک دیگر پاک وشادابی را به هم هدیه دهیم.پس بیاید باران باشیم

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا کوتاه درباره صدای باران

انشا صدای بارش باران انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا عادی در مورد باران انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا در مورد قطره باران انشا از زبان باران انشا در مورد چتر


به نام او 
باز باران با ترانه میزند بربام خانه
صدای باران به سقف و شیشه خانه برخورد میکند من کنار پنجره دراز کشیده ام چشم هایم را میبندم و فقط گوش میکنم صدای بچه هایی که در کوچه بازی می کنند به گوش میرسد یکی از آن ها می گوید باران چه دلچسب است! راست میگفت باران بهاری یک چیز دیگری است! ناگهان سکوت خانه با شکستن شیشه می شکند از جا می پرم ولی توان باز کردن چشمهایم را ندارم صدای فریاد بچه ها می اید که فریاد می زنند ممد شیشه همسایه را شکست فراااار کنید! کوچه خلوت میشود باران کم کم بند می آید من دوباره دراز می کشم و گوش میکنم صدای کم رادیو از آن طرف خانه نظرم را جلب میکند میخواهم به سمتش بروم اما همه جا تاریک است از کوچه صدای یک وانتی کوچه را می لرزاند:هندونه هندونه به شرط چاقو! این صداها واقعا هیجان انگیز هستند اگر شما با دقت و عشق گوش دهید!

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

جواب صفحه 53 نگارش هشتم

انشا صفحه 53 نگارش هشتم صدای باران جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم نگارش هشتم صفحه 53 صدای باران انشا پایه هشتم صفحه 53 انشا صفحه ۵۳نگارش هشتم انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا صفحه ۵۳ هشتم صدای باران جواب صفحه 56 نگارش هشتم


پشت پنجره ى اتاقم نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم،بعد از چند لحظه به اسمان خیره شدم،اسمان ابری بود و ابرها به هم پیوسته بودند انگار میخواست رحمت الهى ببارد!؟! اری! پس از چند دقیقه باران شروع به باریدن کرد،صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند،مانند ان روزی که وقتی امام حسین(ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث پایداری اسلام شد.
پس از چند دقیقه باران شدید و شدید تر شد به قدری که صدایش همانند سنگی بود که به شیشه برخورد میکرد و مرا میترساند.
شیشه های اتاقم عرق کرده بود پس از مدتی من شروع به نوشتن روی شیشه های عرق کرده ی اتاقم بودم،شعری را که در دوران ابتدائی اموخته بودم نوشتم:
باز باران با ترانه💦
با گهر های فراوان 
میخورد بر بام خانه🏡
یادم أرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین 
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم 
نرم و نازک 
چست و چابک 
با دو پای کودکانه 
می دویدم همچو أهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه 
می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی 
راز های زندگانی

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا صفحه 53 نگارش هشتم صدای باران

انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم جواب انشا صفحه 53 هشتم انشا برای صفحه 53 کتاب هشتم جواب صفحه 53 نگارش هشتم جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم انشا صفحه ۵۳ نگارش هشتم نگارش هشتم صفحه 53 صدای باران


باز هم صدای باران می اید صدایی که سکوت اتاق را بر هم میزند صدایی سردو بی روح
همان صدایی که تلخی های زنگی ام را به یادم می اورد.
تنهایی سخت است .بارها خواستم این زندگی که بیشتر به جهنم شبیه است را تمام کنم.
خدایا جهنمت را به رخ من نکش من در این دنیا جهنم را بدون مادرم دیده ام.
اهسته اهسته قدم بر میدارم در اتاق را باز میکنم اتاق مادرم...اتاقی که تک تک وسایل ان برایم خاطره است این اتاق هنوز بوی مادرم را میدهد.پنجره اتاق را باز میکنم اه سردی میکشم قطره های باران روی صورتم میریزند بغض گلویم احساس خفگی به من میدهد دانه های اشک ارام ارام روی صورتم جاری میشوند.
از خانه بیرون میروم دلم میخواهد فریاد بزنم فریادی از عمق وجودم از این دنیا از این زندگی متنفرم دیگر روی صورتم فرقی بین اشک و باران نیست.
سردی هوا,قطره های باران درست مثل همان روز است همان روزی که مادرم را از من گرفتند و به زندان بردند.
تلخ است همه فکر کنند سرت شلوغ است و فقط خودت بدانی که چقدر تنهایی!
کاش یا این دنیا نبود یا من در این دنیا نبودم 
کاش...
چشم هایم را میبندم از ته دل ارزو میکنم کاش فقط یک بار فقط یکبار دیگر مادرم را ببینم
چشم هایم را باز میکنم کسی را از دور میبینم که ارام ارام به سمت من می اید جلو تر میروم تا چهره اش را ببینم خیلی شبیه به مادرم است شاید...شاید خیالاتی شده ام اما نه خود مادرم است خوشحال میشوم پتویی که روی شانه هایم است را می اندازم و به سمت مادرم میروم او را بغل میکنم...
اری صدای باران همان صدایی که از اومتنفر بودم همان صدایی که برایم مثل قهوه تلخ بود و هیچ معنا و مفهومی نداشت ان صدایی که سردو بی روح بود برایم به صدایی گرم و گیرا تبدیل شده است خدایا شکرت به خاطر همه چیز...شکرت

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درمورد صدای باران پایه هشتم با مقدمه

انشا درباره باران با مقدمه و نتیجه انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا عادی در مورد باران انشا در مورد قطره باران انشا در مورد چتر انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا های ادبی بسیار زیبا



آن صدای غم بار،سکوت خانه را شکست.صدای باران بود ،بارانی ک تنها تسکین درد یک دختر تنهاست.به پنجره اتاقم نگاهی انداختم،قطرات باران به شیشه های پنجره شلاق میزدند.گویی میخواستند چیزی بگویند .خاطرات تلخ آن روز ها ،صورت غرقه به خون مادرم،صدای آژیر آمبولانس،جیغ های پی در پی ام،ماشین پرس شده مادرم،عروسک خونی خواهرم و اینکه اثری از خودش نبود،ظلمت شب،پرتگاه های دو طرف جاده که انتهایش مشخص نبود،همه و همه مانند پتکی بر سرم کوبیده میشدند.بغض گلویم را فشرد.نمیتوانستم بی توجه از آن حادثه بگذرم.
صدای خنده های مادرم در خانه خالی بود،حال صدای آن باران لعنتی جای صدای فرشته خانه مان را پر کرده بود.آن باران بی رحم مادرم را از من گرفته بود.
نفسی عمیق کشیدم،کتم را پوشیدم ، هرچند فقط دستانش میتوانست گرمم کند؛دستان مادرم.وارد حیاط شدم.بغضم را فرو بردم.در همین حال صدای مادرم را میشنیدم:دخترم...دخترکم...اما..اینفقط صدایش بود.من خودش را میخواستم،خود واقعیش را . دیگر نمیتوانستم،نه!نمیتوانستم بغضم را نگه دارم.اشک از چشمانم جاری شد.
چشمان سرخ خود را بستم.به پدرم فکر کردم که آن غم بزرگ کمرش را خم کرده. همچنان باران پاییزی بر روی صورتم میخورد.آرام،با گریه،به ملودی باران گوش میکردم.باران از دل تنگم،از قصه هایم خبر داشت.خودش شاهد همه چیز بود،خودش میدانست با من و روزگارم چه کرده.حال چاره ای جز اینکه با من بگرید.تا شاید؛شاید تسکینم دهد.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درمورد صدای باران پایه هشتم

انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم با مقدمه انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا عادی در مورد باران انشا در مورد باران با مقدمه و نتیجه انشا در مورد قطره باران انشا در مورد چتر انشا درمورد صدای وزش شدید باد


آسمان صاف بود و آبی.خورشید زیبا در حال غروب کردن بود.ابرهای سفید پاورچین پاورچین در آسمان به این سو و آن سو میرفتند.ابر سیاه بزرگی از غرب سر براورد.او تمام آسمان را پوشانده بود.حتی آفتاب مهربان را!
نور شدیدی به زمین تابید.صدای رعدو برق در کوه ها پیچید؛صدای وحشتناکی بود.باد شروع به وزیدن کرد.برگ های درختان تکان میخورد و همه چیز درهم پیچیده بود.همه منتظر باران بودند.صدای باد،رعدوبرق و برگ های درختان درهم تنیده بود و موسیقی باران را نوید میداد.
باران شروع به باریدن کرد.باد آرام گرفت.رعدوبرق نیز با نعره های عجیبی خاموش شد.آواز قطرات شروع شد چه آهنگین و چه دلنواز.چه موسیقی دلنشینی است صدای باران.کاروان باران از آسمان شب گذشت.
عطر دل انگیز باران،صدای شرشر ناودان،پرآبی نهر،جاری شدن آب درکوچه ها و...همه زیبا و دوست داشتنی هستند.
مرحوم قیصر چه زیبا سروده است:

دیشب باران،قرار با پنجره داشت

روبوسی آب دار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره،پچ پچ کرد

چک چک،چک چک چکار با پنجره داشت!

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

جواب انشا صفحه 53 هشتم انشا برای صفحه 53 کتاب هشتم انشا صفحه 53 نگارش هشتم صدای باران جواب صفحه 53 نگارش هشتم انشا صفحه ۵۳نگارش هشتم انشا صفحه ۵۳ نگارش هشتم انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم


آهسته آهسته صدای گام های سنگین باران به گوشم رسید.بااینکه باران این دوست همیشگی چشمانم را به مدت طولانی به انتظار میگذارد.ولی صدای سنگینی حضورش باگوشم بازی میکند.باران آمد وگفت:باز هم من آمدم وپاییزی خزان وآتشی رنگ باخود آوردام
آیا آماده اید میخواهم پاییز را به مقصدش برسانم.میخواهم دل های شمارا چه صاف و چه چروک بشویم وگل های محبت وعشق را در باغچه ی دل هایتان بکارم وهربار که میآیم آن را آب بدهم و گل شمارا گلی نشاط بخش برایتان بسازم تاهمیشه نشاط بخش زندگیتان باشد.
صدای چک چک باران نمیگذارد بخوابم وخواب را از چشمانم ربوده .
صدای باران نوایی است که انگار خدا عاشقانه هایش را برایمان (بندگانش) فرستاده اومی گوید به بیرون نگاه کن از پنجره ی اتاقم به بیرون نگاه کردم .روبه روی چشمانم تصویری زیبا از نقاشی خداوند است.شناختن اخلاق باران گاهی سخت است باران گاه پنجره های اتاقم را نوازش وگاه سیلی میزند.حال که فکر میکنم صدای باران همان صدایی که نمیگذاشت بخوابم حال لالایی برای آسوده خفتنم شده باران گاه لبریز از فنجان عشق و محبت و گاه لبالب از کاسه ی بدی و کینه می شود.
شیشه های اتاقم بخار کرده اندفکری به ذهنم رسید همان لحظه دلم خواست با نوازنده ی ماهری چون باران موسیقی بنوازم .شروع کردم به نوشتن روی پنجره.

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟
خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ 
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟!
دیگر کجا رفت؟!
خاطرات خوب و شیرین 
باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه...

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درباره صدای باران

انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا عادی در مورد باران انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا در مورد قطره باران انشا در مورد چتر انشا از زبان باران انشا های ادبی بسیار زیبا



صدای باران...
می شنوی؟ صدای پاییز است،صدای باران ،هوهوی باد،خش خش برگ ،بوی نم خاک باران خورده.
قدم هایمان ،بارانی که می بارد و بند نمی آید،عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا و....
بی شک پاییز همان بهاری است که عاشق شده.ازدحام رنگ ها را می بینی؟گفتم که پاییز عاشق شده است رنگ می بازد و...سرخ و سپید می شود،گویی برگ های زرّینش را فرش کرده زیر پای معشوقش.دل عاشق پیشه ی قصّه ی ما نازک است،با اندک اخمی از سوی جوانانش، دلش به درد آمده و اشک هایش روانه ی زمین خدا می شود .
می بینی من عاشق اشک های این عاشق دل خسته ام.گریه کن پاییز ،گریه هایت رادوست دارم،گریه هایت از بهر عاشقیست ،عیبی ندارد،به چشمانت بگو که ببارند.ببار پاییز که تو خود معشوقه ی مایی ،با همین باران دل برده ای از ما و....
باز باران ،با ترانه،با گهر های فراوان ،می خورد بر بام خانه......
پاییز!روز های بارانی ات عجیب شیرین اند،دل باران خورده ام،گوشه ای رنج می طلبد که به دور از هیاهوی دنیا و آدم هایش،میهمان جنجالی چای شود.
ای فصل خزان و برگ ریزان ،از همه ی دلبری هایت که بگذریم ،دلگیری عصر هایت گذر کردنی ت
نیست.وای به حال وقتی که عصر باشد ،باران ببارد و دل رمیده ی ما اسیر غم و غصّه شده باشد
ای معشوقه ی شیرین حواست به ما باشد،پر مهر باش.جوجه هایمان در انتظار شمرده شدن هستند ،نکند کم و زیاد شوند. به دخترت آذر و پسرت آبان بگو همانند مهر ،مهربان باشد.دل بسپاریم به شعری از فروغ فرّخزاد؛
"کاش چون برگ خزان رقص مرا/نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو/شور من ،ولوله بر پا می کرد."

نویسنده: سیده زهرا رضوانی

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود.هرکاری کردم نتوانستم چشمان متظرم را با شهر خواب آلوده کنم.از جایم بلند شدم.آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم.صدای چک چک باران نزدیک و نزدیک تر می شد. 
فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
چشم هارا باید شست
جور دیگر باید دید
چتر هارا باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را
زیر باران باید برد
باهمه ی مردم شهر
زیر باران باید رفت
وقتی همنفس باران شدم خودم را به دستش سپردم .حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکنم.
دستانم را به خدا بلند کردم وچشمانم رابه سوی آسمان دوختم ناگهان دست های آسمان به سوی من بازگشت.
من خیلی احساس خوبی داشتم.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد