جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا تضاد معنایی عشق و نفرت» ثبت شده است

انشا ناسازی معنایی درس هفتم نگارش دهم

انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا ناسازی معنایی گل و خار انشا تضاد شب و روز انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد معنایی غم و شادی انشا تضاد معنایی خواب و بیداری حکایت نگاری درس هفتم نگارش دهم انشا در مورد تضاد سکوت و فریاد

انشا در ادامه مطلب

ادامه مطلب...
۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا تضاد مفاهیم درس هفتم نگارش دهم

انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم پیری و جوانی انشا در مورد تضاد سکوت و فریاد انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت تضاد مفاهیم دوستی و دشمنی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد

انشا در ادامه مطلب

ادامه مطلب...
۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا خنده و گریه به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم

انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا تضاد خنده و گریه انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت


از قدیم گفته اند آخر خنده گریه است، بعد هر خنده غصه ها یک به یک می آیند و دریچه های قلبم را می زنند.
دلم تنگ می شود برای خنده های کودکی، برای ریسه رفتن هایم و برای خوشحالی بی دلیل.
خوشحالی هایی که با چشم بر هم زدنی گذشتند اما دوامشان در ذهنم جاودان است.
در میان انبوه دلتنگی هایم لبخند تو را به یاد می آورم ، لبخندی که در اتاق نیمه تاریک قلبم را باز می کند و می گذارد هوای تازه و روشنی خورشید به آن وارد شود .
دوباره دلم گرم می شود به حضورت ، به اینکه هنوز هستی و هنوز هم وقتی دلم لبریز هق هق است، آهنگ نوازشگر خنده هایت زیباترین سمفونی جهان را می نوازد.
نگاه محبت آمیز وپرمهرت گرمای وجودم را زیاد می کند .
هنوز لبخندت بر جراحت اخم هایم مرهم می گذارد.
و حال دوباره میان سیلاب اشک هایم خنده ام می گیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس می کنم.
حضورت را حس می کنم اما تو را نمی یابم .
عطرت درمشامم و اتاقم پیچیده اما نمی بینمت.
راست می گویند مادر ها بو دارند .
کاش بوی مادر ها هیچ وقت تمام نمی شد و کاش …

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا با روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم صفحه 105

انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا ناسازی معنایی گل و خار


خوشه ها

گرما [ نور ، درخشانی ، آتش و...]
سرما[زمستان ، سوز ، فقر و...]

موضوع: سوزِ گـرما

در آتش بازی های سال پیش ، کودکی را دیدم که از سرما می لرزید و به نور درخشان فشفشه ها خیره مانده بود.
اجـداد ما یا همان انسـان های نخـسـتین ، از هـمان زمانی که دیـنی نبود و زمین قـلمرو داینـاسور ها به شـمار میرفت، می دانستند که نور یعنی گـرما ؛ و وجود گرما نجات دهنده ی نـسل بشر اسـت. به همین عـلت بسیاری از آنها به پرسـتش خورشید روی آوردند. چـرا که در هنگام شب ، سرما آنان را در بر می گرفت و در روز ، گـرچه نمی توانستند به خورشید خـیره شوند، اما وجودش برای دلگرمی شان کافی بود.
من می دیدم که وقـتی فشفـشه ها خاموش می شوند و سر کودک از آن هیاهو ها به سوی دیگری می چرخد ، از لرزش بدنش کاسته می شود. اما تا دوباره نگـاه حیرانش به سمت هیاهویی دیگر می چرخید ، سرما بدنش را فرا می گرفت.
میدانید علـت این تغییر ناگهانی بدنش چه بود؟
وقتی او نوری نمی دید گمان میکرد که سرما یک چیز طبیعیست ، و بقیهً مردم نـیز ، اگر چه لباسی گرم تر پوشیده اند ، اما آنها هم حس او را دارند. امـا به محض روشن شدن یک فشـفشه ، خنده را بر لب مردم می دید ، و می فهمید که کسی حس او را درک نمی کند؛ پس سـرما به جسم کوچکش چیره می شد و سـوزِ گـرما ، اندامش را می لرزاند. 
خدا کند سرما ، حـواسش به دل هایی که می لرزاند باشـد.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

متن ذهنی با روش تضاد معنایی در نگارش دهم

انشا با روش تضاد معنایی انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد خنده و گریه انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا تضاد شب و روز


هیچ سیاهی سفید نیست, هیچ سفیدی سیاه نیست...
این دوجمله ظاهرا ساده درس جدید منطق ما بود.جمله ای آشنا برای همه ولی آیا واقعیت همیشه اینگونه است؟به نظر من هر سفیدی ممکن است روزی سیاه بوده باشدو برعکس.
چرا نباید شخصیت منفور داستان سفیدوشخصیت محبوب سیاه باشد؟چرا نباید خوبی هارا با سیاه وبدی هارا با وسفید نشان داد؟این سؤالی بود که من از دبیر منطق مان پرسیدم واو اینگونه به من پاسخ داد:که این قانون طبیعت است و منطق حکم می کند اینگونه فکر کنیم,همانگونه که خداوند سرچشمه همه خوبی ها وزیبایی ها شیطان قلب پلیدی وبیماری هاست.وقتی کودکی هنگام تولد گریه می کند,فضا رنگ سفید, زندگی وصمیمیت را به خود می گیردو وقتی همان کودک زمان مرگش به گریه می افتد,رنگ سیاه مرگ وجدایی خود را نشان می دهد.
ولی من بازهم قانع نشدم;زیرا همان شیطانی که به قول همه قلب وسوسه هاست,روزی برترین بنده خداوند ودر زمره ی فرشتگان بوده است,در این باره منطق چه حکمی می دهد؟؟؟
منطقی که باعث شد سفید پوستان از سیاه پوستان برتری پیدا کنند,این منطق است؟اگر اینگونه است که ارسطو و افلاطون(پدران فلسفه منطق)اشتباه فکر می کنند.جامعه ای که بانگ می زند هیچ سیاهی برتر از سفید نیست وهیچ سفیدی برتر از سیاه نیست و... پس نمی تواند که بگوید رنگ سیاه نشان از بدی ها و رنگ سفید نشان از خوبی هاست...
چرا باید ثروتمندان را همیشه با رویی سفید و زیبا تصور کنیم وفقرا را با چهره ای سیاه وکثیف و لباس های پاره ببینیم ؟؟؟مشکل از ما نیست ,از اول اینگونه بوده;شاید اجداد ما باعث این تفاوت شده اند و این تضاد را به وجود آورده اند,ولی من سعی می کنم این تضاد و تبعیض را از بین ببرم واین قانون را معکوس کنم.این بود زنگ منطق ما...

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

نگارش دهم صفحه 105 انشا با روش تضاد مفاهیم

انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مرگ و زندگی انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی گل و خار


به نام خداوندی که مرگ و زندگی در دستان اوست همانی که خالق من و توست. در این جهان بیکران بر روی کره زمین انسان هایی زندگی می کنند با خصوصیات و اهداف مختلف که هر یک از آنها به تحقق می پیوندد و یا با مرگ آرزوی آنها نافرجام می ماند.


هر انسان در هزارتوی پر پیچ و خم ذهنش آرزوهایی دارد که می خواهد تا زنده است و زندگی می‌کند به آنها دست پیدا کند اما حیف که نمی داند این دنیا یکی دو روز است و پس از آن رهسپار نسیم آرام و بی صدای مرگ می‌شود و تا به خود می‌آید می‌بیند ریسمانش را که به زندگی پر پیچ و خمش بسته است را می‌برند و مرگ با لحنی تمسخرآمیز می‌گوید تو دیگر مال من هستی!!!☠️


اما گاهی اوقات این خود انسان است که به مرگ لبخند می‌زند و می‌گوید من مال تو نیستم بلکه پیکر مرا بر در و دیوار کوچه‌ها و خیابان‌ها چسبانده اند و من را بر سر فلکه های پر تلاطم زندگی گذاشتند تا بچه آهوان نوپا که با قلبی پاک شروع به زندگی کردن می کنند از من درس بگیرند تا به دام شکارچی همچون تو نیفتند. در واقع این نوع انسان ها مرگ را از قبل پیش‌بینی کرده اند و می دانند که چه زمانی طلوع کرده اند و چه زمانی غروب خواهند کرد. این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند که غروب شان باشکوه و پر فتوح باشد و با دل خوش دستشان را از دستان زندگی رها کنند یا غروبی با شکست و یأس و ناامیدی داشته باشند و با خود زیر لب بگویند ای زندگی تو وفا نکردی و مرا در دستان سرد و تاریک مرگ گذاشتی و مرا از دستان گرمت محروم ساختی.


بعضی‌ها می‌گویند مرگ شروعی دوباره است یعنی تا زمانی که زندگی می کنی در خواب عمیق غفلت فرو رفته ای و با مرگ از خواب چندین ساله ات بیدار می شوی و بلبل های آوازه خوان و پرستوهای مهاجر را می بینی که به پیشواز تو می‌آیند و می‌گویند خوش آمدی ای انسان ای کسی که همچون نوزادی دوباره متولد شده ای.


هر انسانی در زندگی اش شروع به فعالیتی می کند، از کسب ثروت گرفته تا کسب علم و دانش؛ از عاشق شدنش به ملکه رویاهایش که برای به دست آوردنش باید هفت خان رستم را سپری کند تا عاشق شدنش به عشق ابدی که همان خداوند متعال است که برای به دست آوردن عشقش نیازی نیست کاری کنیم بلکه عشق او همچون قطره های باران بر سر و رویت می بارد، چه آسمان آفتابی باشد و چه ابری!


اما حیف که برادر خشمگین زندگی، یعنی مرگ بر تمامی این روشنی ها سایه نفرتش را می افکند و تمام این کارها را از بین می‌برد اما عشق ابدی را هرگز. با این که با مرگ دستمان از زندگی کوتاه می‌شود ولی هرگز دستمان از دستان گرم و پر عطوفت حق تعالی جدا نمی شود.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد