انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم پیری و جوانی انشا در مورد تضاد سکوت و فریاد انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت تضاد مفاهیم دوستی و دشمنی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد

انشا در ادامه مطلب

هر بهاری خزانی به دنبال دارد و خزان بهار زندگی مرگ است. هر روز که خورشید طلوع می کند آغازیست برای دوباره زیستن، پس به هوش باشیم تا مبادا سرمایه گرانقیمت عمر را ارزان بفروشیم. بکوشیم با اندیشیدن به این موضوع که پایان دفتر زندگی مرگ است و کفنی بیش نصیبمان نخواهد شد حرص و طمع به مال و منال دنیوی را رها کنیم و در این فرصت کوتاه زندگی مرهمی باشیم بر زخم های دیگران. کیفیت زندگی پس از مرگ را همان اعمال خیر و شری تعیین می کند که در دنیا بدانها مشغول بودیم. چرا که زندگی فرصت و محل کاشت است و آخرتی که با مرگ شروع می شود محل برداشت. پس تا می توانیم نهال دوستی بکاریم و ریشه دشمنی برکنیم.

مرگ فرامیرسد و تو را از تمام خوشی ها و تعلقاتی که بدانها مانوس بودی جدا میکند. و در عین حال تو را از بند رنج ها و آلامی که در دنیا بدانها گرفتار بودی هم میرهاند.

روزی میرسد که نیستی هست پیدا می کند و با اقتدار در چشمانمان پر فروغ مان زل میزند و روشنایی آنها را به یغما میبرد.

آری همان روزی را روایت میکنم که مرگ گلویمان را می فشارد و ساز جدایی روح و یار دیرینه اش (جسم ) را کوک میکند تا روحمان به سختی از نوک انگشتانمان خارج شود .

نفس به شماره می افتد تا قطارِ عدم شروع به حرکت نموده و دنیا را به مقصد آخرت ترک کند. مرگ آنچنان زندگی و هستی ات را به غارت میبرد که گویی از ابتدا وجود نداشتی و مصداق کان لم یکن شیا مذکورا می شوی.

در آن زمان دیدگانمان همچو دالان های تار و گونه هایمان همچو مرمر های سرد خواهد شد و تهی خواهیم شد از فریاد درد.

هیچ تضادی بین مرگ و زندگی نیست و به هیچ وجه نباید این دو را جدای از هم و درتقابل با یکدیگر تفسیر کرد .در هم تنیدگی مرگ و زندگی را میتوان از همان لحظه تولد و حتی پیشتر از آن احساس کرد.این دو پدیده، لازم و ملزوم و وابسته به یکدیگر هستند.

نوزاد تازه متولدشده یک بازمانده است که از مرگ های درون رحمی زیادی جان سالم به دربرده و بسیار بیش از آنچه شانس تولد داشته باشد، در معرض مرگ بوده است. به قول ویکتور هوگو «زادن محکوم به مرگ شدن در زمانی نامعین است و زندگی مرگی است که هر آن به تاخیر می افتد».

با شروع زندگی قطره ها از دریا جدا می شوند و این مرگ است که دوباره باید این قطره ها را به دریا بازگرداند. مرگ نقطه پایانی است برای زندگی دنیوی و سرآغازیست برای زندگی اخروی.

اندکند کسانی که از مرگ هراسی ندارند . از دیدگاه عارفان مرگ بخشی از زندگی و تداوم حیات است. حال آنکه در نظر بسیاری از افراد ترس از مرگ همچون آب سردی می ماند که بر روی رویاهایشان ریخته می شود و شیرینی های زندگی را به تلخی و شادی های را به یاس مبدل می سازد.این گروه، چنان به زندگی دنیا دلبسته شده اند که از مرگ بیزاری می جویند و دوست دارند تا در این دنیای فانی جاودانه باشند.

مرگ سارقی است که در پیش چشمانت عزیزانت را از تو جدا می کند اما نمیتوانی او را در هیچ محکمه ای محکوم کنی.عزیزانی که هیچ چیز نمی تواند جای خالی آنها را برایت پر کند. هیچ کس در دنیا گم نمی شود آدم ها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و …اما آنچه بر جا می ماند رد پایی ست و خاطره ای که هر از چند گاهی مثل نسیم پرده های اتاقت را پس میزند !

همه ما خواه یا ناخواه روزی تسلیم مرگ خواهیم شد و هیچ راه فراری وجود ندارد. پس بخاطر داشته باشیم که برای خوب مردن باید خوب زندگی کرد. بیایید طول عمر را به نیت دستیابی به خیر کثیر و مرگ را برای رهایی از اعمال شر طلب کنیم . خداوند همواره در گوشهای خفته مان نجوا می کند که بیدار شو، مبادا ما خود را به خواب بزنیم و با بانگ رحیل به هوش آییم و ببینیم ما مانده ایم و تیرگی و خواب و خواب و خواب…

روزها میگذرد ولی ما تمام نمی شویم بلکه ثانیه به ثانیه شروع می شویم تا زندگی خود را روحی دوباره ببخشیم. طناب عمر بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی است و بر آن ها که به سر خوشی می گذرانند بسیار کوتاه است اما بر آن ها که عشق می ورزند، زمان را آغاز و پایانی نیست.

بیایید پیش از آنکه نفس هایمان به شماره بیفتد،پیش از آنکه گل وجودمان پژمرده شود و پیش از آنکه دست اجل شولای عریانی بر تنمان کند زندگی کنیم و در این روزگار سرشار از فجایع و پر از کینه، به کسانی که نیازمند ما هستند و ما هم نیازمند ایشانیم، عشق بورزیم،تا روزهایمان بی ثمر نشود و لحظه هایمان گرانبارتر سپری گردد.