انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا ناسازی معنایی گل و خار


خوشه ها

گرما [ نور ، درخشانی ، آتش و...]
سرما[زمستان ، سوز ، فقر و...]

موضوع: سوزِ گـرما

در آتش بازی های سال پیش ، کودکی را دیدم که از سرما می لرزید و به نور درخشان فشفشه ها خیره مانده بود.
اجـداد ما یا همان انسـان های نخـسـتین ، از هـمان زمانی که دیـنی نبود و زمین قـلمرو داینـاسور ها به شـمار میرفت، می دانستند که نور یعنی گـرما ؛ و وجود گرما نجات دهنده ی نـسل بشر اسـت. به همین عـلت بسیاری از آنها به پرسـتش خورشید روی آوردند. چـرا که در هنگام شب ، سرما آنان را در بر می گرفت و در روز ، گـرچه نمی توانستند به خورشید خـیره شوند، اما وجودش برای دلگرمی شان کافی بود.
من می دیدم که وقـتی فشفـشه ها خاموش می شوند و سر کودک از آن هیاهو ها به سوی دیگری می چرخد ، از لرزش بدنش کاسته می شود. اما تا دوباره نگـاه حیرانش به سمت هیاهویی دیگر می چرخید ، سرما بدنش را فرا می گرفت.
میدانید علـت این تغییر ناگهانی بدنش چه بود؟
وقتی او نوری نمی دید گمان میکرد که سرما یک چیز طبیعیست ، و بقیهً مردم نـیز ، اگر چه لباسی گرم تر پوشیده اند ، اما آنها هم حس او را دارند. امـا به محض روشن شدن یک فشـفشه ، خنده را بر لب مردم می دید ، و می فهمید که کسی حس او را درک نمی کند؛ پس سـرما به جسم کوچکش چیره می شد و سـوزِ گـرما ، اندامش را می لرزاند. 
خدا کند سرما ، حـواسش به دل هایی که می لرزاند باشـد.