جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم» ثبت شده است

انشا در مورد تضاد طلوع و غروب

نگارش دهم درس هفتمxانشا ذهنی تضاد مفاهیم طلوع غروبxانشا با ویژگی تضاد مفاهیم روز و شب پایه دهمxانشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیمxانشاصفحه41پایه نهم با موضوع طلوع خورشیدxانشا تضاد مفاهیم در مورد طلوع و غروبxانشابه روش تضاد مفاهیم درباره طلوع و غروب


انشا در ادامه مطلب

ادامه مطلب...
۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا خنده و گریه به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم

انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا تضاد خنده و گریه انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت


از قدیم گفته اند آخر خنده گریه است، بعد هر خنده غصه ها یک به یک می آیند و دریچه های قلبم را می زنند.
دلم تنگ می شود برای خنده های کودکی، برای ریسه رفتن هایم و برای خوشحالی بی دلیل.
خوشحالی هایی که با چشم بر هم زدنی گذشتند اما دوامشان در ذهنم جاودان است.
در میان انبوه دلتنگی هایم لبخند تو را به یاد می آورم ، لبخندی که در اتاق نیمه تاریک قلبم را باز می کند و می گذارد هوای تازه و روشنی خورشید به آن وارد شود .
دوباره دلم گرم می شود به حضورت ، به اینکه هنوز هستی و هنوز هم وقتی دلم لبریز هق هق است، آهنگ نوازشگر خنده هایت زیباترین سمفونی جهان را می نوازد.
نگاه محبت آمیز وپرمهرت گرمای وجودم را زیاد می کند .
هنوز لبخندت بر جراحت اخم هایم مرهم می گذارد.
و حال دوباره میان سیلاب اشک هایم خنده ام می گیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس می کنم.
حضورت را حس می کنم اما تو را نمی یابم .
عطرت درمشامم و اتاقم پیچیده اما نمی بینمت.
راست می گویند مادر ها بو دارند .
کاش بوی مادر ها هیچ وقت تمام نمی شد و کاش …

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا با روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم صفحه 105

انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا ناسازی معنایی گل و خار


خوشه ها

گرما [ نور ، درخشانی ، آتش و...]
سرما[زمستان ، سوز ، فقر و...]

موضوع: سوزِ گـرما

در آتش بازی های سال پیش ، کودکی را دیدم که از سرما می لرزید و به نور درخشان فشفشه ها خیره مانده بود.
اجـداد ما یا همان انسـان های نخـسـتین ، از هـمان زمانی که دیـنی نبود و زمین قـلمرو داینـاسور ها به شـمار میرفت، می دانستند که نور یعنی گـرما ؛ و وجود گرما نجات دهنده ی نـسل بشر اسـت. به همین عـلت بسیاری از آنها به پرسـتش خورشید روی آوردند. چـرا که در هنگام شب ، سرما آنان را در بر می گرفت و در روز ، گـرچه نمی توانستند به خورشید خـیره شوند، اما وجودش برای دلگرمی شان کافی بود.
من می دیدم که وقـتی فشفـشه ها خاموش می شوند و سر کودک از آن هیاهو ها به سوی دیگری می چرخد ، از لرزش بدنش کاسته می شود. اما تا دوباره نگـاه حیرانش به سمت هیاهویی دیگر می چرخید ، سرما بدنش را فرا می گرفت.
میدانید علـت این تغییر ناگهانی بدنش چه بود؟
وقتی او نوری نمی دید گمان میکرد که سرما یک چیز طبیعیست ، و بقیهً مردم نـیز ، اگر چه لباسی گرم تر پوشیده اند ، اما آنها هم حس او را دارند. امـا به محض روشن شدن یک فشـفشه ، خنده را بر لب مردم می دید ، و می فهمید که کسی حس او را درک نمی کند؛ پس سـرما به جسم کوچکش چیره می شد و سـوزِ گـرما ، اندامش را می لرزاند. 
خدا کند سرما ، حـواسش به دل هایی که می لرزاند باشـد.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد