انشا در مورد سفر به حرم امام رضا ع انشا دربارهی سفر خانوادگی انشا در مورد سفر به شهر زیارتی مشهد مقدس انشا در مورد سفر به شیراز انشا در مورد دوست دارید به کجا سفر کنید انشا در مورد حرم امام رضا انشا انگلیسی در مورد سفر به مشهد انشا در مورد سفر به مناطق جنگلی
سوار اتوبوس شدیم، من و دوستم جلوتر از مادرهای خود سوار شدیم و دو تا از صندلی های عقب اتوبوس را انتخاب کردیم. خیلی خوشحال بودم.
روز شهادت امام رضا (ع) وقتی از تلویزیون گنبد طلایی امام را نگاه می کردم خیلی دلم غصه دار بود و به خدا می گفتم چرا ما به سفر مشهد نمی رویم.
خیلی از آن زمان نگذشته بود که به گفته مادرم قسمت شد و امام رضا ما را طلبید.
در طول راه خیلی به من و دوستم خوش گذشت و بعد از چند ساعت به مشهد رسیدیم. زمانی که چشمم به گنبد طلایی امام افتاد به گریه افتادم و مثل مادرم دست روی سینه ام گذاشتم و به امام رضا سلام کردم.
باورم نمی شد مشهد هستم و می توانم از نزدیک امام هشتم را زیارت کنم و حرف های دلم را بدون فاصله به او بگویم.
چمدان های خود را گرفتیم و به همراه کاروان به حسینیه محل اقامت خود رفتیم.
بعد از عوض کردن لباس های خود آماده زیارت شدیم، خیلی خوشحال بودم طوری که در مسیر رفتن که بازار بود اصلا زرق و برق بازار برایم ارزش نداشت. از باب الرضا وارد شدیم و دعای اذن دخول را خواندیم و وارد صحن مقدس شدیم.
بعد از تحویل دادن کفش های خود به کفش داری از درب شماره شش داخل رفتیم. در آن لحظه صدای تپش قلبم را می شنیدم.
حرم خیلی شلوغ بود و من دست مادرم را محکم گرفته بودم که گم نشوم. از شلوغی و فشار جمعیت می ترسیدم اما مادرم گفت نگران نباش و صلوات بفرست و سعی کن کسی را هل ندهی.
کم کم و خود به خود جمعیت ما را به جلو حرکت داد و به ضریح رسیدیم. بوی عطر و گلاب همه جا را گرفته بود، وقتی دستم به ضریح امام رسید تپش های قلبم بسیار شدیدتر شد، اما یک دفعه آرامش زیادی پیدا کردم.
به امام رضا سلام دادم و گفتم: “سلام آقای مهربانی ها” و از طرف همه دوستانم که دل شان می خواست این جا باشند زیارت کردم.
اشک هایم می ریخت و سعی می کردم در آن مدت کوتاه همه حرف هایم را به امام بزنم و ضریح را محکم چسبیده بودم که جدا نشوم … آقا خیلی ممنون که اجازه دادید من به زیارت شما بیایم … صدای خادم ها به گوشم رسید که می گفتند حرکت کنید، حرکت کنید و مادرم من را به سمت خروجی برد، دلم نمی خواست از امام جدا شوم اما چاره ای نداشتم.
وقتی عقب رفتم احساس کردم امام رضا همه جای حرم هست، همه جا در کنارم هست. هنوز هم هست.