جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا مقایسه شب و روز» ثبت شده است

انشای ذهنی به روش سنجش و مقایسه برای نگارش دهم

انشا سنجش و مقایسه ذهنی انشا مقایسه دو چیز انشا مقایسه مرگ و زندگی انشای ذهنی مقایسه ای انشا مقایسه شب و روز انشا سنجش و مقایسه رفتگر با افتاب انشا مقایسه انسان با درخت انشا مقایسه دوست و دشمن


موضوع: مقایسه ماشین ها با جانوران


در این راه بی پایان که انتهایی همچون آسمان دارد ماشین ها و موتورها با رنگ های گوناگونی در قطار زندگی در حرکت اند.ماشین ها از چارپایان هستند وتنها تفاوت آن باچارپایان جانداراین است که زاد ولد نمی کنند.موتورها از دو پایان هستند مثل مرغ و خروس و موتورها مثل خروس ها نر هستند داخل ماشین ها مثل شکم گاو است گرم و نرم!! و موتورها سردو بی حس!!وقتی در روز سرد زمستانی سوار موتور شوی و بر روی سرت کلاه ایمنی هم نداشته باشی ،شپش های سرت هم مثل تکه سنگی یخ می بندند. در این روزگار که همه جز اندکی از مردم پول پرست به تمام عیار هستند فقط ماشینها را می بینند و موتورهایی مثل موتور آرس دیگر از ذهن تیره و تار انسانها فراموش شده و رفته است. و ماشینها مثل طاووس مغرور و خود خواه شده ند آنها زیان های جبران ناپذیری بر زمین دارند.درست مثل طاووس که پاهای زشتی دارد.

۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا با روش سنجش و مقایسه نگارش دهم

انشا سنجش و مقایسه رفتگر با افتاب انشا سنجش و مقایسه ذهنی انشا مقایسه رفتگر با افتاب انشا مقایسه کتاب با انسان انشا مقایسه دو چیز انشا مقایسه میز با درخت انشا مقایسه مرگ و زندگی انشا مقایسه شب و روز


موضوع: انسان و موسیقی

هر انسانی در این دنیا ،نوایی است ؛صدایی دارد. 
برخی غمگین و برخی سهمگین اند.برخی چون مولانا عاشقانه برخورد میکنند و نوای خود را عاشقانه میزنند و همچو دم مسیحایی مینوازند.
برخی دیگر غمگین اند نمیخوانند و تنها مینوازند ساز نا سازی را سازی ناکوک سازی که دیگیر زندگی در ان جریان ندارد. 
اما بعضی کم حرف اند و هیچ نمیگویند می نوازند نوای بی نوایی را گاه شاد اندو گاه غمگین در تصورات خود سیر میکنند و بی هیچ کلامی تمام داستان ناگفته خود را بیان میکنند. 
بعضی دیگر خوف دارند میترسانند و هشیار میسازند مادرانگی میکنند و به حرکت وادار میکنن 
پرده بگردان و بزن ساز نو 
هین که رسید از فلک اواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد در نرسد راز نو

۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

نگارش ادبی دهم سنجش و مقایسه دو چیز

انشا مقایسه دو چیز انشای مقایسه ای دهم انشا سنجش و مقایسه رفتگر با افتاب انشا مقایسه ذهنی انشا مقایسه مرگ و زندگی انشا مقایسه میز با درخت انشا مقایسه کتاب با انسان انشا مقایسه شب و روز


چشم واژه ای سه حرفی و دریا واژه ای چهار حرفی است. درست است که دریا واج های بیشتری نسبت به چشم دارد؛اما آبی چشمان پدر من کجا و آبی دریا کجا؟
دریا حامی قوی دارد که همواره به او قوت قلب می‌دهد و با بارش هایش بر فراز آن او را همواره پر آب و ابهت نگه میدارد؛اما پدر من ضمن اینکه حامی بزرگی در فراز آسمان ها دارد حامی و پشتیبان همه ی اعضای خانواده ام است.
درست است که می‌توان از دریا ماهی صید کرد؛ مروارید صید کرد؛جواهر صید کرد؛اما آیا می‌توان از دریا عشق صید کرد؟ نه نمی‌شود. ولی از چشمان آبی پدر من که هرگاه به او می‌نگرم میتوانم عشق را صید کنم.
دریا گاه طوفانی می‌شود و آبی آن همچون سیاهی در شب دل را میلرزاند.اما چشمان پدر من همواره آبی است آبی آبی؛ بدون تاریکی بدون ظلمت.
آب دریا شور است و شوری اش تا ته زبان آدم را از آبش بیزار می‌سازد. آب چشمان پدر من هم شور است؛ اما من حاضرم این شوری را به جان و دل بخرم و همواره فقط از این آب سیراب شوم.
درست است که وسعت دریا چندین کیلومتر است و چشم آبی پدر من در گودی چند میلی متری اسیر شده است؛اما می‌توان با نگاه کردن به اعماق آن چشمان آزادی و وسعت بی کرانش را دریافت کرد.
این دو چشم خاص هستند شاید به همین دلیل است که من عاشقشان شده ام.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

نگارش دهم صفحه 94 با استفاده از روش سنجش و مقایسه انشا بنویسید

انشا مقایسه دو چیز انشا سنجش و مقایسه رفتگر با افتاب انشا مقایسه کتاب با انسان انشا مقایسه مرگ و زندگی انشا مقایسه ای انشا در مورد مقایسه کتاب با دوست انشا مقایسه جنگ و صلح انشا مقایسه شب و روز


موضوع: مقایسه کفش با پا

اگر پا نبود ، کفش هم نبود .
هرپا یی سلیقه ای دارد .بسیاری از پاها در خرید کفش هایشان سخت گیری می کنند . بسیاری از کفش ها هم اگر نخواهند برای پایی باشند ، هر کاری می کنند که آن پا را در خود جا ندهند .
پا و کفش از روزگاران قدیم باهم بوده اند و تا روزگار جدید هم باهم خواهند بود .اگر چه شکل ظاهری پاها هیچ گاه تغییر نمی کند اما کفش ها در گذر زمان خیلی تغییر کرده اند .
کفش ها هم با گذر زمان و تغییر در دنیا تغییر می کنند ، و روز به روز قیمت خرید خود را افزایش می دهند ، در حالی که پای بیچاره هیچ کاری از دستش بر نمی آید .
بنابر این کفش بیچاره هم در طول عمرش سختی های زیادی را از پای بد جنس تحمل می کند .پاها وقتی که می بینند جای پیشرفت ندارند و در برابر کفش ها نمی توانند کاری انجام دهند ...دست به کار می شوند و کاری می کنند که کفش بیچاره از شدت بوی بد ، احساس خفگی کند و این داستان ادامه دارد.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا دهم درس ششم مقایسه دو چیز

انشا مقایسه دو چیز انشا سنجش و مقایسه ذهنی انشا مقایسه کتاب با انسان انشا سنجش و مقایسه رفتگر با افتاب انشا مقایسه مرگ و زندگی انشا مقایسه جنگ و صلح انشا مقایسه شب و روز انشا در مورد مقایسه کتاب با دوست


بعضی انسان ها آینه اند .
بعضی از انسان ها همانند یک آینه تمام هست و نیست ها را آشکار می کنند . 
بعضی دیگر از انسان ها ، آینه های مواج هستند و هر قدر هم که تلاش کنی نمی توانی خوبی خود را در نظرشان منعکس کنی .
گاه هم وجود انسان آینه ای می شود که سال ها کسی غبار آن را نزدوده و پر می شود از اندوه و خشم و ناامیدی و نیاز است با دستمالی از جنس امید روحشان را پاک کنی تا مثل روز اول صاف و شفاف شوند .
برخی دیگر از انسان ها نیز وجودشان همچون آینه ای تمیز و بدون موج همه چیز را زیبا نشان می دهند و همان طور که از نگاه کردن در این آینه ها لذت می بریم از مصاحبت با این افراد نیز لذت میبریم.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

جواب سنجش و مقایسه درس ششم نگارش دهم انشای ذهنی

انشا سنجش و مقایسه ذهنی انشا سنجش و مقایسه رفتگر با افتاب انشا مقایسه دو چیز انشا مقایسه کتاب با انسان انشا مقایسه مرگ و زندگی مقایسه قلم با درخت انشا مقایسه جنگ و صلح انشا مقایسه شب و روز



موضوع: آدم و پاییز

سال ها چهار فصل نیستند بعضی از آدم ها این حقیقت را نقض می‌کنند . برای بعضی ها همه ی فصل ها از یک نوع است . بعضی ها بهاری اند و‌بعضی با زمستان عجین شده اند اما در این میان کسانی هستند که عاشق اند و‌پاییزی، گاهی گرفته اند و‌گاهی بارانی . مثل دختران حوا که بیشتر پاییز را ترجیح می دهند . بارانی می‌شوند،می بارند و‌می بارند گاهی حتی غبته ی خود پاییز هم می شوند. البته بعضی پسران آدم‌ هم پاییزی هستند و‌برای تبعیت از پاییز خود‌را با آن‌وفق می دهند یا به قولی هم‌رنگ جماعتشان یعنی درختان پاییزی می شوند . چرا که پاییز را با برگ های زرد و‌نارنجی افتانش می شناسیم بسیاری از‌ مردهاهم در دورانی از زندگیشان برگ‌هایشان می‌ریزد و‌طاس می‌شوند.
آدم‌ها نقاشی همان ابر هایی هستند که در پاییز ظاهر می‌شوند گاهی گرفته و تار گاهی بارانی و گاهی سفید، بعضی اصلا ظاهر نمی‌شوند مثل آدم‌های خجالتی،بعضی هم‌ خود را به باد می سپارند .‌نمی مانند، آدم‌هایی هم‌هستند که در برابر مشقت و‌تند باد حوادث زانو می‌زنند و رهسپار باد می‌شوند،بعضی هم‌در آسمان صاف و‌آبی بالای سرمان جا خوش‌می کنند و‌زمین زیر پایمان را تیره .
فصل کلاغ پاییز است . برای بعضی از آدم ها نیز تنها فصل، فصل پاییز است چرا که این گونه آدم‌ ها مثل آدم‌های پاییزی اند.ثروت دوست و‌ زرق و‌برق خواه
اگر بخواهیم فصل ها را به دو‌دسته غافل و‌عاقل تقسیم کنیم پاییز جزو‌ دسته‌ی غافل می‌شود. چون اهالیش بین خواب و‌بیداری،خواب را و‌ بین فرار و‌قرار رفتن و‌کوچ کردن را انتخاب می کنند . بعضی آدم‌ها هم‌خوابند و‌غافل اما با یک تفاوت که اهالی پاییز نمی‌توانند از خنده‌ی گل های بهاری از‌ آواز پرنده ها و‌ رقص شکوفه ها دل بکنند و به خاطر همین بیدار می‌شوند ولی بعضی از‌آدم ها همچنان در غفلتند و‌غفلت . شاید هم هنوز‌ زمستان دلشان قصد رفتن ندارد.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

کارگاه نوشتاری نگارش دهم انشا سنجش و مقایسه

انشای مقایسه ای دهم انشا مقایسه ذهنی انشا مقایسه دو چیز انشا مقایسه مرگ و زندگی انشا مقایسه میز با درخت انشا مقایسه شب و روز انشا مقایسه کتاب با انسان انشا مقایسه رفتگر با افتاب


موضوع: غم و شادی

این اواخر خنده ازلبانش جدا نمی شد. روزها غرق درشادی بود و از سیاهی شب هراسی نداشت؛ نمی دانم شجاع بود یابی تفاوت! امّا تا آنجا که یادم می آید می گفت: من این راه نرفته را صدها بار رفته ام. منظورش رانمی فهمیدم؛ هربارکه می پرسیدم جوابش با سکوت همراه بود! 
پای حرف هایش که می نشستم همه چیز بود جز خودم؛ می گفت: به شادی لحظه هایت عادت نکن که روزی چیزی بیشترازخاطره نیست و در غم هایت رژه نرو چند مدّت بگذرد فراموش می شود.
گاهی میان خنده هایش گریه می کرد سوال که می کردم، باوقار کامل جواب می دادکه غم وشادی همدیگر را کامل می کنند. اگرغم نباشد مدّتی که سپری شود از شدّت غرورگمان میکنی، روزگاردراز در پیش داری و با نبود شادی به شمار روزها و شب ها می نشینیُ این چندروزی هم که هست بار غم را به دوش کشیده و زندگی خود را تلف میکنی.
حرف هایش قشنگ بود؛ مخصوصاً آنجاکه می گفت: اگرشادی را می خواهی نگاهی به خودت وخانواده ات بنداز، غم هم همان نزدیکی هاست! کافی است چشم هایت راببندی و تصوّر کنی تمامی اینها ناقص است، درمیان همه اینها یک قدم فاصله است، یک قدم.
شاید تابه حال فکرمی کردیم خنده نماد شادی واشک نماد گریه است. امّا که میدانداگر این دونبود حال طرف مقابل را چگونه می خواستیم دریابیم؟ شاید هم پای احساس ها کوتاه ترمی شد و به زندگی ماکشیده نمی شد! گاهی اوقات هم کشتی افکارمان برای دیگران، درمیان امواج سردرگم نمی گشت. یاشاید چشم هارا میتوانست آینه ی احساس دانست!فقط نگاهی گذری لازم داشت تا شادی وغم را از لابه لای افکار بیرون بکشیم.
هر دو متضادند ولی رفیق نیمه راه نیستند، نمی شود در زندگی فردی، یکی شان باشد و دیگری نه. شادی بدون غم نیست.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا سنجش و مقایسه صفحه 94 نگارش دهم

انشا صفحه 94 نگارش دهم تجربی انشا مقایسه مرگ و زندگی انشا مقایسه دوست و دشمن انشا مقایسه جنگ و صلح جواب انشا های نگارش دهم انشا صفحه 94 نگارش دهم انسانی انشا مقایسه


موضوع: روح و سایه

اوبود هرجا ،همه جا و یا گاهی هیج جا!
او بود در حال نبودنش،مرا دنبال می کرد،قدم به قدم، پا به پا وحتی گاهی من سکوت می کردم او پرحرفی می کرد!!
مانند سایه ای،سایه ای که بودنش را پشتم احساس می کردم اما هرگاه دست دراز می کردم لمسش کنم سرمای نبودنش را لابه لای انگشتانم احساس می کردم درست ،درست مانند زمانی که لابه لای این انگشتان را دستان مادرم پر می کرد اما حالا فقط و فقط روحش بود.
روحی که گاهی مرا سفت می چلاند و گاهی مرا بین زمین آسمان رها می کرد
آیا گاهی شده سایه تان را در آینه ببینید اما تا رویتان را برمی گردانید خبری از سایه نباشد؟
آگر شده که شاید بتوانید درک کنید شباهت و تفاوت یک وجب از احساس روحی که مانند سایه دنبالت می کند اما تا چشم کار می کند هیچ گاه نیست.!
بودن و نبودن!مسئله این است .
سایه ها هستند تا زمانی که روشنایی روز باشد مانند روحش ،سایه در کل روز تا زمانی که قدم هایت را استوارو محکم برمیداری و به پشت سر نگاه نمی کنی هستند و هیچگاه ناپدید نمی شوند دقیقا مانند روح گرمش.

که روز ها پشت به پشتت می آید،در کارها وتصمیم هایی که گاه به فریاد هایم وگاه به چشمان ذوق زده ام منتهی می شود.
اما شبها .شبهایی که من به پهنای صورت اشک می ریزم و یا گاهی صدای هق هق دخترانه بغض دارم گاه در سینه وگاه در بالش خفه می شوند.
آن موقع ها نیستند،نه سایه ونه روحش،زمانی که من از تاریکی شب می ترسم نه سایه ای هست که پشتم را گرم کند و نه روح مادری که مانند کودکی ام سرم را سینه اش پنهان کند.

ومن چنگ بزنم به پیراهن گلدارش،گل هایی که هیچگاه چشمه اشک وجود من آن ها را سیراب نمی کند.
اینجا فقط می ماند روح مادری که سایه وار هوایت را دارد.
قدم می زند،مانند سایه!
هست و یا گاهی نیست مانند سایه!
اما تنگ نمی شود یا نمی گیرد از نبودش این دل،سایه را می گویم!و خدانکند بگیرد روزی دختری دلش برای آغوش گرم که نه
اما دلش برای گرمای حمایت روح مادرش تنگ شود.
خدا نکند:)

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد