جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

انشا درمورد صدای باران پایه هشتم

انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم با مقدمه انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا عادی در مورد باران انشا در مورد باران با مقدمه و نتیجه انشا در مورد قطره باران انشا در مورد چتر انشا درمورد صدای وزش شدید باد


آسمان صاف بود و آبی.خورشید زیبا در حال غروب کردن بود.ابرهای سفید پاورچین پاورچین در آسمان به این سو و آن سو میرفتند.ابر سیاه بزرگی از غرب سر براورد.او تمام آسمان را پوشانده بود.حتی آفتاب مهربان را!
نور شدیدی به زمین تابید.صدای رعدو برق در کوه ها پیچید؛صدای وحشتناکی بود.باد شروع به وزیدن کرد.برگ های درختان تکان میخورد و همه چیز درهم پیچیده بود.همه منتظر باران بودند.صدای باد،رعدوبرق و برگ های درختان درهم تنیده بود و موسیقی باران را نوید میداد.
باران شروع به باریدن کرد.باد آرام گرفت.رعدوبرق نیز با نعره های عجیبی خاموش شد.آواز قطرات شروع شد چه آهنگین و چه دلنواز.چه موسیقی دلنشینی است صدای باران.کاروان باران از آسمان شب گذشت.
عطر دل انگیز باران،صدای شرشر ناودان،پرآبی نهر،جاری شدن آب درکوچه ها و...همه زیبا و دوست داشتنی هستند.
مرحوم قیصر چه زیبا سروده است:

دیشب باران،قرار با پنجره داشت

روبوسی آب دار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره،پچ پچ کرد

چک چک،چک چک چکار با پنجره داشت!

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

جواب انشا صفحه 53 هشتم انشا برای صفحه 53 کتاب هشتم انشا صفحه 53 نگارش هشتم صدای باران جواب صفحه 53 نگارش هشتم انشا صفحه ۵۳نگارش هشتم انشا صفحه ۵۳ نگارش هشتم انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم


آهسته آهسته صدای گام های سنگین باران به گوشم رسید.بااینکه باران این دوست همیشگی چشمانم را به مدت طولانی به انتظار میگذارد.ولی صدای سنگینی حضورش باگوشم بازی میکند.باران آمد وگفت:باز هم من آمدم وپاییزی خزان وآتشی رنگ باخود آوردام
آیا آماده اید میخواهم پاییز را به مقصدش برسانم.میخواهم دل های شمارا چه صاف و چه چروک بشویم وگل های محبت وعشق را در باغچه ی دل هایتان بکارم وهربار که میآیم آن را آب بدهم و گل شمارا گلی نشاط بخش برایتان بسازم تاهمیشه نشاط بخش زندگیتان باشد.
صدای چک چک باران نمیگذارد بخوابم وخواب را از چشمانم ربوده .
صدای باران نوایی است که انگار خدا عاشقانه هایش را برایمان (بندگانش) فرستاده اومی گوید به بیرون نگاه کن از پنجره ی اتاقم به بیرون نگاه کردم .روبه روی چشمانم تصویری زیبا از نقاشی خداوند است.شناختن اخلاق باران گاهی سخت است باران گاه پنجره های اتاقم را نوازش وگاه سیلی میزند.حال که فکر میکنم صدای باران همان صدایی که نمیگذاشت بخوابم حال لالایی برای آسوده خفتنم شده باران گاه لبریز از فنجان عشق و محبت و گاه لبالب از کاسه ی بدی و کینه می شود.
شیشه های اتاقم بخار کرده اندفکری به ذهنم رسید همان لحظه دلم خواست با نوازنده ی ماهری چون باران موسیقی بنوازم .شروع کردم به نوشتن روی پنجره.

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟
خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ 
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟!
دیگر کجا رفت؟!
خاطرات خوب و شیرین 
باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه...

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم

جواب انشا صفحه 53 هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم انشا پایه هشتم صفحه 53 انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا صفحه ۵۳نگارش هشتم انشا صدای باران پایه هشتم انشا صفحه 53 نگارش هشتم صدای لالایی مادر


ابر های سیاه و ترسناک از هر سو همانند لشکری بر زمین هجوم آوردند.
اما وقتی رسیدند دیگر ترسناک نبودند چون چیزی ترسناک از آنها به وجود آمده بود رعد و برق.
اما درست که فکر میکنم انگار که رعد و برق دارد شروع کنسرت موسیقی آسمان را اعلام می کند.
اولین قطرات باران آرام آرام نت های موسیقی را به صدا در می آورند.
او که چیزی از موسیقی نمیداند!پس چطور می تواند این چنین دل انگیز بناوازد که درختان دست هایشان را به سوی او دراز کنند،گل ها صورتشان را باز کنند و لبخندی زیبا به او بزنند،حیوانات با ترانه اش به رقص در آید.
انگار که شاد بودن کافی است تا بتوانی یک استاد موسیقی باشی و همچو او ترانه هایت را برای همه بخوانی،در شادی همه با آهنگ دل انگیزت شریک شادی همه کسانی باشی که به ترانه تو گوش می دهند.
کم کم نوازش تمام می شود و حال نوبت افراد غمگین است.
او به راستی یک استاد است که این چنین ترانه شادی را به غمگین ترین
ترانه تمام هستی تبدیل می کند.
آری این یک باران پاییزی است که برگهای درختان را از شر پاییز خلاص میکند و بر زمین می اندازد.
این یک باران پاییزی است که با ترانه دلنوازش تمام کینه ها را با خود میشود و با رود همراه می شود تا آنها را به دریا بریزد.
این یک ترانه پاییزی است که از شروع پاییز همه منتظرش بودند تا بیاید و غم های پاییز را که برسر برگهای بیچاره درختان خالی شده با خود بشوید و ببرد.
اوست که با ترانه هایش تمامی غم هارا می شوید و می برد و به جایش غنچه های گل های لاله را در دل هرکس که ترانه هایش را میشنود می کارد و میرود.
آهسته آهسته زمین را میشوید و دوباره به او زندگی می بخشد.
او همیشه ترانه نواز تنهایی های من است و همیشه وقتی می رود حوشحالم زیرا تمام غم هایم را شسته و برده.
وقتی میرود نشانه ای را برجای میگذارد تا همه بداند باز میگرداد تا به لاله ها آب بدهد.
تاهمه بدانند ترانه دل انگیزش تمام شده و دیگر رفته.
آری.این نشانه رنگین کمان است که از شنیدن ترانه باران به وجد آمده و خود را نمایان می سازد.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درباره صدای باران

انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا عادی در مورد باران انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا در مورد قطره باران انشا در مورد چتر انشا از زبان باران انشا های ادبی بسیار زیبا



صدای باران...
می شنوی؟ صدای پاییز است،صدای باران ،هوهوی باد،خش خش برگ ،بوی نم خاک باران خورده.
قدم هایمان ،بارانی که می بارد و بند نمی آید،عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا و....
بی شک پاییز همان بهاری است که عاشق شده.ازدحام رنگ ها را می بینی؟گفتم که پاییز عاشق شده است رنگ می بازد و...سرخ و سپید می شود،گویی برگ های زرّینش را فرش کرده زیر پای معشوقش.دل عاشق پیشه ی قصّه ی ما نازک است،با اندک اخمی از سوی جوانانش، دلش به درد آمده و اشک هایش روانه ی زمین خدا می شود .
می بینی من عاشق اشک های این عاشق دل خسته ام.گریه کن پاییز ،گریه هایت رادوست دارم،گریه هایت از بهر عاشقیست ،عیبی ندارد،به چشمانت بگو که ببارند.ببار پاییز که تو خود معشوقه ی مایی ،با همین باران دل برده ای از ما و....
باز باران ،با ترانه،با گهر های فراوان ،می خورد بر بام خانه......
پاییز!روز های بارانی ات عجیب شیرین اند،دل باران خورده ام،گوشه ای رنج می طلبد که به دور از هیاهوی دنیا و آدم هایش،میهمان جنجالی چای شود.
ای فصل خزان و برگ ریزان ،از همه ی دلبری هایت که بگذریم ،دلگیری عصر هایت گذر کردنی ت
نیست.وای به حال وقتی که عصر باشد ،باران ببارد و دل رمیده ی ما اسیر غم و غصّه شده باشد
ای معشوقه ی شیرین حواست به ما باشد،پر مهر باش.جوجه هایمان در انتظار شمرده شدن هستند ،نکند کم و زیاد شوند. به دخترت آذر و پسرت آبان بگو همانند مهر ،مهربان باشد.دل بسپاریم به شعری از فروغ فرّخزاد؛
"کاش چون برگ خزان رقص مرا/نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو/شور من ،ولوله بر پا می کرد."

نویسنده: سیده زهرا رضوانی

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود.هرکاری کردم نتوانستم چشمان متظرم را با شهر خواب آلوده کنم.از جایم بلند شدم.آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم.صدای چک چک باران نزدیک و نزدیک تر می شد. 
فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
چشم هارا باید شست
جور دیگر باید دید
چتر هارا باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را
زیر باران باید برد
باهمه ی مردم شهر
زیر باران باید رفت
وقتی همنفس باران شدم خودم را به دستش سپردم .حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکنم.
دستانم را به خدا بلند کردم وچشمانم رابه سوی آسمان دوختم ناگهان دست های آسمان به سوی من بازگشت.
من خیلی احساس خوبی داشتم.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا و داستان زیبا درمورد ایثار و فداکاری

انشا زیبا در مورد فداکاری انشا کوتاه در مورد فداکاری انشا با موضوع ایثار و فداکاری مقاله در مورد فداکاری داستان کوتاه در مورد ایثار و فداکاری انشا درباره فداکاری با پرسش داستان کوتاه فداکاری پدر انواع فداکاری


دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی ما نیاید.
آن جوان به فکر فرو رفت و نزد یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت : در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند، در خانه های مردم رخت و لباس می شست. حالا دختری که خیلی دوستش دارم، شرط کرده است که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است.

این موضوع مرا خجالت زده کرده و بر سر دوراهی مانده ام، به نظرتان چکار کنم. استاد به او گفت : از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دستان مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و به تو می گویم چکار کنی. جوان به منزل رفت و با حوصله دستان مادرش را در دست گرفت که بشوید ولی ناخواداگاه اشک بر روی گونه هایش سرازیر شد زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته بودند، را دید. طوری که وقتی آب را روی دستان مادر میریخت از درد به لرز میفتاد.

پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت : ممنونم که راه درست را به من نشان دادید. من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون اون زندگیش را برای آینده من تباه کرده است.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا در مورد ایثار و ازخودگذشتگی

مقاله فداکاری انشا در مورد ایثار و ازخودگذشتگی انشا در مورد فداکاری پدر فداکاری چیست فواید ایثار توصیف فداکاری انشا در مورد کسانی که در راه میهن فداکاری کرده اند فداکاری در قرآن


فداکاری و ایثار

فداکاری همان ایثار است.

ایثار یعنی ازخود گذشتگی و به دیگران بیش تر از خود اهمیت دادن.

ایثار انواع مختلفی دارد. اینکه انسان از نظر مالی به کسی کمک کند نوعی ایثار مال است

کسی که جان خود را برای اصلاح جامعه و در راه خدا از دست می دهد نوعی ایثار کرده است.

شهادت بالا ترین درجه ی ایثار است.

ما شهدای بسیار بسیار زیادی داشته ایم.

بعضی از آن ها به خاطر بمب، بمب شیمیایی، مین و نارنجک شهید شده اند.

بعضی از آن ها هم هنوز زنده اند ولی درد بسیار کشیده اند و هنوز هم همین طور است.

همه ی این شهدا ایثار کرده اند.




۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

تحقیق مقاله و انشا در مورد فداکاری و گذشت

انشا در مورد گذشت و فداکاری مقاله در مورد فداکاری انشا درباره ی فداکاری پایه هفتم انشا درباره فداکاری پایه هفتم تحقیق در مورد فداکاران ایران انشا با موضوع ایثار و فداکاری انشا در مورد فداکاری پایه هفتم صفحه 92 متن کوتاه درباره فداکاری


فداکاری و گذشت

معلمی از دانش آموزان خواست که خاطره ای درباره فداکاری بیان کنند یکی از بچه هادستش رابلند کرد وماجرای جالبی تعریف کرد.

یک روز زن وشوهر جوانی که هردوزیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتندآنان وقتی بالای تپه رسیدندودرجا میخکوب شدند یک ببر بزرگ جلوی زن وشوهر ایستاد وبه آنها خیره شده بود.شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت دیگر راهی برای فرار نبود رنگ صورت زن وشوهر پریده بودودر مقابل ببر نیز جرات کوچکترین حرکتی را نداشتند .ببر آرام به طرف آنها حرکت کرد وهمان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد وهمسرش راتنها گذاشت ببر فوری به سمت شوهردوید وچنددقیقه بعد صدای ضجه های مرد جوان به گوش رسید

داستان که به اینجا رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد راوی از دانش آموزان پرسید آیا میدانید مرد درآخرین لحظات زندگی چه فریادمیزد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که اورا تنها گذاشته است

راوی جواب دادنه!آخرین حرف مرد این بود که عزیزم تو بهترین مونسم بودی از پسرمان خوب محافظت کن به او بگو پدرت عاشقت بود.

قطره های بلورین اشک صورت راوی را خیس کرد و او ادامه داد همه زیست شناسان میدانند که ببر فقط به کسی حمله میکند که حرکتی انجام داده یا فرار کند درآن لحظه وحشتناک پدرم با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واین فداکاری پدرم بی ریاترین وصادقانه ترین نوع بیان عشقش به من ومادرم بود…

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا پایه هفتم درمورد گذشت، فداکاری و ایثار

تحقیق در مورد ایثار و فداکاری انشا درباره ی فداکاری پایه هفتم انشا در مورد فداکاری پایه هفتم صفحه 92 مقاله در مورد فداکاری شعر در مورد فداکاری تحقیق در مورد فداکاران ایران متن کوتاه درباره فداکاری تعریف فداکاری


انشا اول درباره فداکاری یعنی؟

می دانی فداکار یعنی چه؟ شاید معنی دقیق این کلمه را ندانی، ولی حتماً می دانی که فداکاری یک کار خوب است. فداکاری، کاری است که یک فداکار انجام می دهد.

می دانی به چه کسی فداکار می گویند؟ به کسی که به خواسته و میل خودش، وقت و زندگی، پول یا هر چه را که دارد در اختیار دیگران بگذارد.

حالا که معنی فداکار و فداکاری را فهمیدید می خواهم چند فداکار بزرگ را به شما معرفی کنم؟

امام حسین (ع) از برزگترین فداکاران است. چون برای اسلام از جان و مال و خانواده اش گذاشت.

حضرت ابوالفضل یکی دیگر از فداکاران است. او حاضر شد برای کودکان تشنه آب بیاورد و این کار بسیار خطرناک بود چون دشمنان هر کسی را که به آب نزدیک می شد با تیر می زدند. او با شجاعت خود را به آب رساند و می توانست اول خودش آب بخورد اما وقتی به یاد کودکان تشنه افتاد از آب نخورد و دشمنان مشکش را با تیر زدند و او را هم شهید کردند.

و یاران امام که در روز عاشورا او را یاری کردند و از جان و مال خود گذشتند. این ها همه به معنی فداکاری است.

اگر این شب ها در مراسم ها شرکت کنید متوجه ی فداکاری بزرگی می شوید که از طرف امام و یارانش اتفاق افتاد.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا در مورد فداکاری و ایثار پایه هفتم صفحه 92

انشا درباره فداکاری پایه هفتم جواب انشا صفحه 92 هشتم انشا صفحه 92 نگارش هشتم انشا کوتاه در مورد فداکاری انشا پایه هشتم صفحه 92 صفحه 95 نگارش هفتم انواع فداکاری انشا با موضوع ایثار و فداکاری


فداکاری و از خودگذشتکی اصلی مهم در زندگی و شخص فداکار یک برتری و جایگاه بالاتری نسبت به دیگر انسان ها دارند …

فداکاری و از خودگذشتگی اصل مهمی در زندگی که باعث بهبود روابط خانوادگی و اجتماعی میشود
فداکاری برای هر شخصی و در هر کاری لازم وضروری هست
فداکاری را میتوان از اتش نشان ها اموخت
انها در کار خود بسیار فداکارند و حتی برای انجام کار و وظیفه خود
از جان خود نیز میگذرند
فداکار ترین شخص در همه مردم پدر است
پدر هرکسی برای فرزندان خود هرگونه فداکاری و از خود گذشتگی انجام میدهد
و به همین دلیل است که فداکار ترین شخص زندگی هرکسی پدر است
فداکاری شکل های گوناگونی بین مردم دارد
همچون فداکاری برای وطن که ما شهید های بزرگ و و بلند مرتبه زیادی داریم
که برای وطن خویش حتی از جان خود گذشته اند
فداکاری برای خانواده همچون پدری که تمام وقت خود را با کار کردن میگذراند
تا فرزندانش بتوانند در بهترین مدارس و دانشگاه ها درس بخواند
و در امکاناتشان برای درس خواندن هیچ کمبودی وجود نداشته باشد
ما نیز باید در فداکاری و فداکار بودن کوشا باشیم
و ان را در برنامه ها و اهداف اصلی زندگیمان قرار دهیم

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۱۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا با ویژگی طرف گفت و گو و طرح گفت و گو

انشا گفت و گو خیالی انشا گفت و گوی دست و پا انشا گفت و گو طنز انشا گفتگو یازدهم انشا گفتگو برف و آفتاب انشا گفت و گو با خدا گفت و گوی ابر و باران انشا در مورد گفتگوی خیالی


موضوع: امید واهی


دو طرف گفت و گو : (رودِ کارون و حیات)
طرح گفت و گو :(بی مسئولیتی نسبت به رود کارون!)

کارون می گفت:« مانده ام! با درد، با آه ، با خشکی!»
می شنید :سکوت ای کارون! تو باز هم باید نفس بکشی.

کارون باز هم با رنج گفت: به اطراف بنگر و این اُمیدِ واهی را به همراهِ حیاتم، از بین ببر!
حیات باز به او گفت: کُل خوزستان، به جرعه ای از آب تو نیاز دارد ! بروی همه مرده اند، دلت می آید؟!
رودِ خشکیدهٔ ما، با حسرت دوباره زنده شدن گفت : روز های من به پایان رسیده است، مردمم نیز کم کم ؛ در آتش می سوزند و از تشنگی می میرند و از شدّت فقر مرا تنها خواهند گذاشت.

حیات گفت : مگر مُدَعیِ مسئولیت کجایید؟!
کارون، خنده ای رنجور بر لبان نشاند و گفت: مشغول دزدی، نفاق، و در کردنِ جیب ها! این اُمیدِ واهی را به همراه حیاتم؛ از بین ببر! کِه به یاد کارون است؟
حیات گفت: سکوت کن ای کارون، این بار مردمت فریاد میزنند:« تو باز هم باید نفس بکشی! »

۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد