تحقیق درمورد فواید درختان تحقیق درباره ی درخت تحقیق کودکانه در مورد درخت فواید قطع درختان اهمیت درخت و درختکاری در اسلام انشا در مورد توصیف یک درخت اگر درخت نبود چه میشد انشا ذهنی درمورد درخت
تحقیق درمورد فواید درختان تحقیق درباره ی درخت تحقیق کودکانه در مورد درخت فواید قطع درختان اهمیت درخت و درختکاری در اسلام انشا در مورد توصیف یک درخت اگر درخت نبود چه میشد انشا ذهنی درمورد درخت
انشا از زبان یک درخت انشا من یک درخت هستم از زبان یک درخت انشا بنویسید انشاء درخت انشا در مورد درخت با مقدمه و نتیجه انشا عادی درباره درخت انشا ادبی درباره درخت انشا ذهنی درمورد درخت
انشا در مورد درختی که پا در هواست انشا درمورد درخت پادرهوا انشا تخیلی درباره درخت انشا در مورد درختی که شاخه هایش روی زمین گسترده شده است انشایی درمورد درختی که پادرهواست انشا درخت پا در هواست نهم انشا صفحه 93 نهم انشا صفحه 107 نهم
انشا درباره درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است انشا در مورد درختی که پا در هواست انشایی درمورد درختی که پادرهواست انشا تخیلی درباره درخت انشا ص 96 پایه نهم انشا درباره درختی وارونه انشا در مورد درخت وارونه نهم انشا در مورد ریشه درخت
انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا عادی در مورد باران انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا در مورد قطره باران انشا از زبان باران انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا در مورد باران با مقدمه و نتیجه بارش فکری در مورد باران
شب گذشته همانند شب های دیگر بعد از اتمام یک روز طولانی در حال استراحت در اتاق خوابم بودم که ناگهان صدایی آشنا از بیرون خانه توجه مرا به خود جلب کرد.این صدا،صدای باران بود! صدای چک چک قطرات باران خواب را از سرم ربوده بود نمی توانستم چشمانم را با مردم خواب آلود شهر همراه سازم. هپچون کودکی با شور وشوق از جای خود برخاستم و به سمت پنجره ی اتاقم رفتم پنجره را باز کردم با باز کردن پنجره بادی خنک روح لطیفم را نوازش کرد. به اطرافم نگاه کردم باران آلودگی را از زمین پاک کرده و طراوت شادابی را به آن هدیه کرده بود.دوست داشتم با زمین همراه شوم و آلودگی ها رااز خود پاک کنم و زندگی دوباره به خود ببخشم . حال دیگر باران تمام شده بود اما هوا هنوز مملوء از بوی باران بود. دوباره به اتاقم بازگشتم حال با خود می اندیشم که چه خوب است ما انسان ها نیز گاهی همانند باران باشیم آلودگی رااز یک دیگر پاک وشادابی را به هم هدیه دهیم.پس بیاید باران باشیم
انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا صدای بارش باران انشا در مورد روز بارانی انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا در مورد قطره باران انشا عادی در مورد باران انشا در مورد چتر انشا های ادبی بسیار زیبا
صدای باران...
صدایی به گوشم میخورد...
صدای چک چک ...
چک چک آب که هر لحظه صدایش بیشتر و ضربانش تند تر میشد...
در ساحل دریا قدم میزدم، قطره های باران به صورتم میخورد و نسیم دلپذیر بهاری قطرات را به خود جذب میکرد.
احساسی دلپذیری داشتم...
در آن هوای ابری و بارانی من فقط به گرمای وجود مادرم فکر میکردم...
مادرم همچون قطراتی است که همه ی وجودش را برای طبیعتش میدهد و همیشه برای فرزندانش آرزوی خوشبختی دارد...
من دریافته ام واقعا هیچ چیز جای مادر را نمیگیرد او با جان و دل به گل ها و درختانش همچون باران آب میدهد و سیرابش میکند...
از فکر خارج میشوم
و
به فکر باران میافتم.. کجایییی باران؟ رفت؟!
اشکالی ندارد...
او رفت ولی روزی باز میگردد...
خدایا شکر
انشا صدای بارش باران انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا عادی در مورد باران انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا در مورد قطره باران انشا از زبان باران انشا در مورد چتر
به نام او
باز باران با ترانه میزند بربام خانه
صدای باران به سقف و شیشه خانه برخورد میکند من کنار پنجره دراز کشیده ام چشم هایم را میبندم و فقط گوش میکنم صدای بچه هایی که در کوچه بازی می کنند به گوش میرسد یکی از آن ها می گوید باران چه دلچسب است! راست میگفت باران بهاری یک چیز دیگری است! ناگهان سکوت خانه با شکستن شیشه می شکند از جا می پرم ولی توان باز کردن چشمهایم را ندارم صدای فریاد بچه ها می اید که فریاد می زنند ممد شیشه همسایه را شکست فراااار کنید! کوچه خلوت میشود باران کم کم بند می آید من دوباره دراز می کشم و گوش میکنم صدای کم رادیو از آن طرف خانه نظرم را جلب میکند میخواهم به سمتش بروم اما همه جا تاریک است از کوچه صدای یک وانتی کوچه را می لرزاند:هندونه هندونه به شرط چاقو! این صداها واقعا هیجان انگیز هستند اگر شما با دقت و عشق گوش دهید!
انشا صفحه 53 نگارش هشتم صدای باران جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم نگارش هشتم صفحه 53 صدای باران انشا پایه هشتم صفحه 53 انشا صفحه ۵۳نگارش هشتم انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا صفحه ۵۳ هشتم صدای باران جواب صفحه 56 نگارش هشتم
پشت پنجره ى اتاقم نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم،بعد از چند لحظه به اسمان خیره شدم،اسمان ابری بود و ابرها به هم پیوسته بودند انگار میخواست رحمت الهى ببارد!؟! اری! پس از چند دقیقه باران شروع به باریدن کرد،صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند،مانند ان روزی که وقتی امام حسین(ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث پایداری اسلام شد.
پس از چند دقیقه باران شدید و شدید تر شد به قدری که صدایش همانند سنگی بود که به شیشه برخورد میکرد و مرا میترساند.
شیشه های اتاقم عرق کرده بود پس از مدتی من شروع به نوشتن روی شیشه های عرق کرده ی اتاقم بودم،شعری را که در دوران ابتدائی اموخته بودم نوشتم:
باز باران با ترانه💦
با گهر های فراوان
میخورد بر بام خانه🏡
یادم أرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو أهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی
راز های زندگانی
انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم جواب انشا صفحه 53 هشتم انشا برای صفحه 53 کتاب هشتم جواب صفحه 53 نگارش هشتم جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم انشا صفحه ۵۳ نگارش هشتم نگارش هشتم صفحه 53 صدای باران
باز هم صدای باران می اید صدایی که سکوت اتاق را بر هم میزند صدایی سردو بی روح
همان صدایی که تلخی های زنگی ام را به یادم می اورد.
تنهایی سخت است .بارها خواستم این زندگی که بیشتر به جهنم شبیه است را تمام کنم.
خدایا جهنمت را به رخ من نکش من در این دنیا جهنم را بدون مادرم دیده ام.
اهسته اهسته قدم بر میدارم در اتاق را باز میکنم اتاق مادرم...اتاقی که تک تک وسایل ان برایم خاطره است این اتاق هنوز بوی مادرم را میدهد.پنجره اتاق را باز میکنم اه سردی میکشم قطره های باران روی صورتم میریزند بغض گلویم احساس خفگی به من میدهد دانه های اشک ارام ارام روی صورتم جاری میشوند.
از خانه بیرون میروم دلم میخواهد فریاد بزنم فریادی از عمق وجودم از این دنیا از این زندگی متنفرم دیگر روی صورتم فرقی بین اشک و باران نیست.
سردی هوا,قطره های باران درست مثل همان روز است همان روزی که مادرم را از من گرفتند و به زندان بردند.
تلخ است همه فکر کنند سرت شلوغ است و فقط خودت بدانی که چقدر تنهایی!
کاش یا این دنیا نبود یا من در این دنیا نبودم
کاش...
چشم هایم را میبندم از ته دل ارزو میکنم کاش فقط یک بار فقط یکبار دیگر مادرم را ببینم
چشم هایم را باز میکنم کسی را از دور میبینم که ارام ارام به سمت من می اید جلو تر میروم تا چهره اش را ببینم خیلی شبیه به مادرم است شاید...شاید خیالاتی شده ام اما نه خود مادرم است خوشحال میشوم پتویی که روی شانه هایم است را می اندازم و به سمت مادرم میروم او را بغل میکنم...
اری صدای باران همان صدایی که از اومتنفر بودم همان صدایی که برایم مثل قهوه تلخ بود و هیچ معنا و مفهومی نداشت ان صدایی که سردو بی روح بود برایم به صدایی گرم و گیرا تبدیل شده است خدایا شکرت به خاطر همه چیز...شکرت
انشا درباره باران با مقدمه و نتیجه انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا عادی در مورد باران انشا در مورد قطره باران انشا در مورد چتر انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا های ادبی بسیار زیبا
آن صدای غم بار،سکوت خانه را شکست.صدای باران بود ،بارانی ک تنها تسکین درد یک دختر تنهاست.به پنجره اتاقم نگاهی انداختم،قطرات باران به شیشه های پنجره شلاق میزدند.گویی میخواستند چیزی بگویند .خاطرات تلخ آن روز ها ،صورت غرقه به خون مادرم،صدای آژیر آمبولانس،جیغ های پی در پی ام،ماشین پرس شده مادرم،عروسک خونی خواهرم و اینکه اثری از خودش نبود،ظلمت شب،پرتگاه های دو طرف جاده که انتهایش مشخص نبود،همه و همه مانند پتکی بر سرم کوبیده میشدند.بغض گلویم را فشرد.نمیتوانستم بی توجه از آن حادثه بگذرم.
صدای خنده های مادرم در خانه خالی بود،حال صدای آن باران لعنتی جای صدای فرشته خانه مان را پر کرده بود.آن باران بی رحم مادرم را از من گرفته بود.
نفسی عمیق کشیدم،کتم را پوشیدم ، هرچند فقط دستانش میتوانست گرمم کند؛دستان مادرم.وارد حیاط شدم.بغضم را فرو بردم.در همین حال صدای مادرم را میشنیدم:دخترم...دخترکم...اما..اینفقط صدایش بود.من خودش را میخواستم،خود واقعیش را . دیگر نمیتوانستم،نه!نمیتوانستم بغضم را نگه دارم.اشک از چشمانم جاری شد.
چشمان سرخ خود را بستم.به پدرم فکر کردم که آن غم بزرگ کمرش را خم کرده. همچنان باران پاییزی بر روی صورتم میخورد.آرام،با گریه،به ملودی باران گوش میکردم.باران از دل تنگم،از قصه هایم خبر داشت.خودش شاهد همه چیز بود،خودش میدانست با من و روزگارم چه کرده.حال چاره ای جز اینکه با من بگرید.تا شاید؛شاید تسکینم دهد.
به سايت خوش آمديد !
براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد