توصیف ادبی دریا انشا در مورد غروب دریا انشا در مورد دریا پایه دهم انشا در مورد دریا با مقدمه و نتیجه گیری انشا درباره دریا با مقدمه و نتیجه انشا عینی و ذهنی درمورد دریا انشا درباره دریابه زبان ادبی انشا درباره دریا با بارش فکری


وای تورا امواج فریاد زند

هرسنگ تورا این خاک بر دل زند
غوغای وجودت،آرمگه دل ها سودای غرورت،پایان ده دنیا

لالایی امواج از مسیری نه کوتاه نه بلند به گوش می رسید،
فریاد خسته دل ماهی ها،آواز حباب بارانِ صدف ها،رقص خرچنگ های مردابی که شبی را میهمان دریا بودند،ناله های مادری که کودک دلبندش شبی میهمان دریا شد،شبی را در آغوش دریا گذراند.
(دریا ای تو که قلمرو پادشاهی ات ،گورستان کشتی هاست.)
ای امپراطور ماهی ها!!!به کجا چنین شتابان؟!
ای مُلک فرمانروایی ات گنجینه ی اسرار و افسانه ها،ای زندان بان اژدهای آب ها،ای فرشته ی مرگ،تورا چگونه توصیف کنم؟تورا که ترکیبی از خوبی و بدی هستی،تیرگی و زلالی....
_یاد دارم در غروبی سرد سرد،آن هنگام که به دنبال آخرین سایه ی خورشید بر چهره ات بودم ناگاه زمین به پایان رسید و من غرق در غروب جانم در اعماق قلبت شدم.
زنجیر اسارت بر پای من زدی و من را به تاریکی ها فرا خواندی.
دیدگانم شاهد تمام وسعت و زیبایی ات شد،آن موجودات که ساکنین سرزمینت بودند گویا مرا نمی دیدند و از کنارم گذر میکردند،من به پایین می رفتم و تمام آن زیبایی هارا با خود به تاریکی می بردم،آن گیاهان دریایی ،آن عظمت ....
ناگاه زیبایی ها رفت.
به گورستان کشتی هایت رسیدم،ابَر کشتی هایی که جان ها در آن فدا شدند.
ساکت،آرام،در تاریکی ها به سر می بردند،گویا خفته اند.
چشمانم روبه تاریکی قدم میگذاشتند و پس از اندکی....
فریادِ (دریا)بر لبانم جاری شد و از کابوس رویایی ات برخواستم،رویای تلخی که شیرین ترین کابوسم شد.
(دریا ای تو که الی را غرق در دل کردی و دل دوستانش را غرق در خون)دریا ای مادر نامهربان،ای آفتابت ندای تاریکی ها،ای تو که یونس را سالیان سال در گنجینه ی اسرارت حفظ کردی....
غرق شدن در رویایت تلخ ترین خواسته ی هر شخصی است.
شلاق موج هایت بر تَن صخره ها، هرشب به گوش می رسد و ناله های غریب صخره های سنگی،دل هارا می شکافد...
دریا ای تو که فرزندانت را میهمان آسمان میکنی و با بارش باران آن هارا پس میگیری،راه ما از هم جداست،تو به یک سو و من به سویی دیگر،زنجیر اسارتت را از خود جدا خواهم کرد
نابودش خواهم کرد...
من از این زیبایی دل خواهم کند.
نمیخواهم جانم را فدای قاتلی کنم که جان ها می گیرد.
نمیخواهم ظلم کنم آری تو جان نیز می بخشی،بگذار من همان عاشقی بمانم که بی نهایت از تو تنفر دارد.
دوستت دارم ای تلخ ترین رویای من....

پایان هر رویا ،دریاست
آواز هر عاشق،دریاست
غوغای دلم شرم دارد
گر روزی به تو قلبی سپارد