انشا درباره ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ معنی تهی پای رفتن به از کفش تنگ انشای ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ داستانی برای ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ راستی راه نجات است جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن معنی ضرب المثل راستی راه نجات است معنی راستی راه نجات است

انشا در ادامه مطلب

انشا ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ

امروز برای دانش آموزان عزیز می خواهیم انشا درباره در مورد ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ را در این پست برای آنها قرار بدهیم ضرب المثل نویسی و نوشتن ضرب المثل به صورت ساده می باشد و به زبان ساده امروزی بازگردانی می شود به زودی مطالب کاملی را راجع به این موضوع قرار خواهیم داد این پست موقتی می باشد و تکمیل خواهد شد پس از چند روز به این پشت سر بزنید.

داستان کوتاه در مورد تهی پای رفتن به از کفش تنگ

مقدمه

به نام خداوند جان و خرد خداوند که انسان را آفرید و برایش عقل و‌هوش و و اراده قرار داد که برای رسیدن به اهدافش از آنها استفاده کند.گاهی برای رسیدن به یک هدف باید ابزار خاصی داشت مثلا برای مسابقه دوچرخه سواری باید دوچرخه داشت گاهی اوقات برای رفتن به سفر و رسیدن به هدف باید یک‌همسفر خوب داشت

بدنه

همسفر خوب کسی است که همه جوره همسفر باشد در غم ها و شادی هایت شریک باشد در درماندگی هایت سهیم و برایت سنگ صبوری باشد که بتوانی به او اعتماد کنی.

بعضی مواقع نیاز داریم که دو گوش شنوا داشته باشم تا اندکی از دردو رنج خود را با او در میان بگذاریم تا کمی التیام بخش زخم هایمان باشد. اما گاهی اوقات دوست و رفیق انسان از پشت خنجر میزند و حلاوت و شیرینی دوستی را به کام انسان چون زهر میکند و آدمی از داشتن چنین دوستی پشیمان و نادم میشود.اینجاست که باخود می اندیشد که نداشتن رفیق بهتر از داشتن نارفیق است. مانند اینکه پای برهنه بودن بهتر از داشتن کفش تنگ است زیرا کفش تنگ هم مایهٔ عذاب جسم و هم عامل آزار روحی است. اما پای بدون کفش فقط جسم را می آزارد

نتیجه گیری

بیایید درانتخاب دوست و‌همسفر و شریک خود دقت کنیم و کسی را انتخاب کنیم که به معنای واقعی همراهمان باشد

معنی ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ

مقدمه

دست خالی و پای پیاده در بعضی موارد بهتر است از حال بد و جان پر درد. تهی پای رفتن به از کفش تنگ *** بلای سفر به که در خانه جنگ

تنه انشا

مردی بود که از دار دنیا تنها یک اسب داشت و یک خانه ی کلنگی، با همان اسب کار می کرد و خرج زندگیش را در می آورد. بعد از مدتی کفش هایش پاره شدند و انگشت های پایش از کفش بیرون زد، مرد اهمیتی به این موضوع نداد. اما هر که از روبه رویش می گذشت به او می گفت که چراانگشت های پایت بیرون زده است، کفشی نو بخر. اما مرد اهمیتی نمی داد تا اینکه کفش بیشتر پاره شد و بیشتر پای مرد بیرون زد . همه به او می خندیدند و می گفتند که پای برهنه راه بروی بهتر است از این کفش پاره. مرد که دیگر ناگذیر شده بود به فکر چاره ایی افتاد و تصمیم گرفت کمی از پول هایش را که کنار گذاشته بود بردارد و به بازار رفت تا کفشی نو برای خود بخرد. به حجره ی کفش فروشی رفت و از میان کفش ها، کفشی را انتخاب کرد و پوشید و بسیار به دلش نشست. پول را داد و کفش را گرفت. روز اول که کفش را پوشید احساس کرد که کمی کفش تنگ است اما با خود گفت حتما جا باز می کند کمی پایش تاول زد. اما اهمیتی نداد. روز دوم پایش بیشتر زخم شد، به طوری که دیگر نمی توانست آن وضع را تحمل کند. فریاد زنان کفش را از پای درآورد و گفت تهی پای رفتن به از کفش تنگ.

نتیجه گیری

شاید ما در شرایطی قرار بگیریم که ناشکری کنیم اما کمی که بگذرد و شرایط عوض شود می فهمیم شرایط قبل که آنقدر از آن می نالیدیم خیلی بهتر از شرایط جدید می باشد.