انشا صفحه 94 نگارش دهم تجربی انشا صفحه ۹۴ نگارش دهم انسانی انشا صفحه ۹۴ دهم انسانی جواب انشا های نگارش دهم انشا صفحه 36 دهم انسانی انشا صفحه 94 نگارش دهم انسانی جواب انشا های نگارش دهم صفحه 97 جواب نگارش دهم صفحه 119
موضوع: مقایسه آسمان شب با دامن مادربزرگ
وقتایی که دلم میگرفت ، زیر آسمان شب دراز میکشیدم و به فکر فرو می رفتم . انرژی قوی ای داشت .
وقتایی که به آسمان زل میزدم به عمق آن می اندیشیدم و کل ذهنم را فرا می گرفت .
گاه به خود می آمدم و می دیدم ساعت هاست غرق آسمان شده ام .
حسه عجیبی بود .
راستش مرا یاد دامن مادربزرگم می انداخت .
بلندی دامن سرمه ای رنگ او مرا یاد وسعت آسمان تیره شب می انداخت .
دکمه طلایی رنگش ، ماننده ماهتاب بر روی آسمان ابریشم سرمه ای دامنش می درخشید و تمامش را روشن کرده بود .
پولک های ریز و درشت آن مانند ستاره ها ، چشمک می زدند و مرا شیفته خود می کردند .
گویی رازی بین آنها نهفته بود .
وقتایی که مادربزرگم دامن بلندش را به تن می کرد ، من خیره به آسمان دامنش می شدم و چشم از آنها برنمی داشتم .
تعداد، اندازه و جایگاه ستاره های دامنش را از بر بودم .
حتی ، نام او هم مرا یاد آسمان می انداخت .
ماه منیر .
ماه روشنایی تمام رویا های من .
و حال ماه منیر من جایی میان ستاره های دامنش پنهان شده و با لبخند مهربانش به من می نگرد .