جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا در مورد دریا پایه یازدهم» ثبت شده است

انشا در مورد دریا با مقدمه و نتیجه گیری

انشا در مورد غروب دریا انشا در مورد دریا پایه دهم انشا در مورد دریا پایه یازدهم انشا در مورد دریا و زیباییهای آن انشا عینی و ذهنی درمورد دریا انشا درباره دریا با بارش فکری انشا در مورد دریا با مقدمه بدنه و نتیجه انشا درباره دریا ساده


مقدمه:


به نام خدایی که خشکی ها را بر روی دریاها بنا نهاد. همان دریاهایی که از ابتدایش نگاه کنی انتهایش را به چشم نمی بینی! همان دریایی که آرامشش مثال زدنی است و طلوع و غروب خورشیدش چشم گیر! اما چه می شود که چنین نعمتی ناگهان طوفانی می شود؟! می آید و زیر و رو می کند، ویران می کند و می رود.


تنه انشاء:


هوا گرگ و میش بود، صیاد تور ماهیگیری اش را به دوش انداخت و راهی دریا شد تا پاروهای قایق را تنظیم کرد و پاروزنان خود را به وسط دریا کشاند. دریا خندید زیرا می دانست که دلی را شاد خواهد کرد و سفره ایی را رونق خواهد بخشید اما نمی دانم از بدی روزگار بود یا بدی آدم ها، هر چه بود صیاد از جیب خود مقداری پودر بیرون آورد و در اطراف قایق خود پخش کرد. دریا متعجب شد او ناگهان دردی را در وجود خود حس کرد. ماهی ها دانه به دانه راه شش هایشان بسته می شد و روی سطح آب می آمدند و صیاد به راحتی با تور خود همه را جمع می کرد، در حالی که خنده ایی ترسناک روی صورتش نقش بسته بود. دریا خشمگین شد. آسمان صاف و ابری، رنگ باخت و از عصبانیت سیاه شد. دریا موج هایش را با سرعت از این سو به سوی دیگر می کشاند. صیاد ترسید اما دگر کاری از دستانش برنمی آمد. خدا خشمگین بود و دریا مجری اجرای قانون خدا بود. آن روز دریای مهربان، طوفانی به پا کرد و در اعماق خود صیاد را بلعید تا همگان بدانند که عاقبت بدی و دشمنی خشم و طوفان الهی است زیبا زندگی کنید تا دریای زندگیتان سرشار از آرامش باشد.


نتیجه گیری:


هیچ کار خدا، بی حکمت نیست، گاهی اگر دریای زندگیت طوفانی شد یقین بدان که خیری پشت آن است شاید در آن هنگام بدی ها و پلیدی ها را ببلعد و ببرد اما تو در انتظار صبح آرام فردایش بمان.

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درمورد دریا با رعایت مراحل نوشتن

انشا در مورد غروب دریا انشا در مورد دریا پایه دهم انشا عینی و ذهنی درمورد دریا انشا درباره دریا با بارش فکری انشا در مورد دریا پایه یازدهم انشا درمورد دریا بارش فکری انشا درباره دریا ساده انشا درباره دریابه زبان ادبی


مقدمه:

دریا بی پایان بود.موج ها ارام نداشتند.دریا معنی شوری اب بود با ماهی های کوچک و هزاران صدف رنگارنگ.دریا یعنی هیاهوی موج های کف کرده،باران قطره ها و فریادهایی سرشار از هیجان که در این بازار هیاهو در فضای نامتناهی به انتها نمیرسد.

آهسته به سوی معرکه ابی رنگ قدم برداشتم.نسیم گوشنوازی را روی صورتم احساس کردم که موهای گیس شده کنار گوشم را در هوا به پرواز دراورده بود.تابش سوزان افتاب داغ تابستان پوست لطیف دستانم را قرمز کرده بود.

ریز ریزه هایی از ماسه لای انگشتان رفته بود و پاهایم را اذیت میکرد.در دل این آزار ناشی از ماسه گرمای شدیدی را درکف پاهایم احساس کردم.در نیمه های مسیر خرچنگ های رنگارنگ را دیدم که بی خبر از شن ها سر از خاک بیرون اورده بودند.از دور صخره ها را دیدم که چگونه با قدرت مانع ورود اب دریا به شهر میشوند.

هرچه نزدیک تر میشوم این معرکه ابی برایم زیباتر میشود.برخورد اب را با انگشتانم احساس کردم.گرمی افتاب و سردی اب حس خوبی را در وجودم پدید اورده بود.پاهایم را که در اب نگاه میکنم مانند تکه سنگی به زمین چسبیدند و خیال جداشدن از اب را ندارند.موج های دریا به سرعت برای استقبال من به ساحل نزدیک میشوند.انقدر نزدیک که لباس هایم خیس میشوند.

نتیجه:

دریا یعنی فریاد موج ها برای عبور و چشم های مشتاقی که این مبارزه را تماشا میکردند.دریا یعنی شنیدن قشنگترین انشاء درباره مرغ های دریایی .دریا یعنی وسعت،زندگی بی پایان،یعنی هزاران زندگی،هزاران شور و شوق،دریا یعنی خیره شدن به افق در آرزوی پایان.

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا در مورد دریا پایه دهم توصیف ادبی

انشا در مورد غروب دریا انشا در مورد دریا پایه دهم انشا در مورد دریا با مقدمه و نتیجه انشا در مورد دریا با مقدمه و نتیجه گیری انشا درباره دریا با مقدمه و نتیجه انشا درمورد دریا با رعایت مراحل نوشتن توصیف ادبی دریا انشا در مورد دریا پایه یازدهم


اینکه موجاش چقد با احساسات آدم بازی میکنه به کنار...تصور یه غروب جمعه،کنار کسایی ک دوسشون داری،وقتی روی شنای نرم دور یه آتیش گررم نشستی و یکی اونور تر داره گیتار میزنه و تو زل زدی به دریا یکی از قشنگ ترین لحظه های دنیاس...بعد بلند شی و با پاهای برهنه وارد آب شی و سرماش تا عمق استخونت رخنه کنه و تو لبخند بزنی هربار که هر موج به لباست میخوره و رو آب شناور میشه...هی بری جلوتر تا جایی ک فقط سرت از آب بیرون باشه،برگردی ب پش سرت نگاکنی ببینی چقد حواست نبوده و ازهمه دنیا فاصله گرفتی...بعد تو یه چشم به هم زدن شنای زیر پات خالی شه و بری زیر آب...اون لحظه ای ک توی آبی و داری تقلا میکنی واسه یکم اکسیژن و موجای دریا به میل خودشون تورو میکشونن هر سمتی که دلشون میخواد،تازه به عمق قدرت آب و دریا پی میبری...
بعضی آدمام دقیقن مث دریان،میتونن تورو غرق خودشون کنن و خودشونو غرق تو..اونم درست لحظه ای برگردی ببینی چقد ازبقیه دور شدی تا خودتو پیداکنی....
انعکاس لرزون ماه توی آب دریا،میتونه بهت بفهمونه که هرچی بالاتر و دورتر باشی باز یکی این پایینا هس ک ببینتت و تورو توخودش حس کنه،حتی لرزون....
کاش دریا باشیم...دریا خیلی خوبه...بیاین کسایی ک دوس داریمو تو خودمون غرق کنیم..بیاین دریا باشیم،دریا!

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درباره دریا با بارش فکری

انشا درباره دریا با مقدمه و نتیجه انشا درمورد دریا با رعایت مراحل نوشتن انشا در مورد دریا و زیباییهای آن انشا در مورد غروب دریا انشا در مورد دریا با مقدمه و نتیجه گیری انشا در مورد دریا پایه دهم انشا در مورد دریا پایه یازدهم انشا عینی و ذهنی درمورد دریا


«دریا»

بوی خوش ساحل در مشامم پیچید . پاهایم را نرم نرمک ، بر ماسه های سرد حرکت دادم . آرام آرام قدم زدم تا از حرات پاهایم داغ واز شرم و خجالت خیس شوند .
حس مبهمی داشتم . آرامشی عجیب ، شانه های خسته ام را در آغوش کشیده بود . پلک هایم را بر هم نهادم ؛ صدای برخورد دستان سهمگینش با صخره ها و سنگ های ریز و درشت ، گوشم را نوازش میکرد . قلب بی قرارم ، برای صخره ی صبور تپید . لشکر بی رحم اشک از هر سو بر چشمانم هجوم آوردند . صخره ها به مرگ تدریجی خود ادامه میدادند و من ، گوی های درخشان اشکم را ، برای دل عاشقشان پایین میریختم .
صخره ها هم ، همچون من عاشق بودند . عاشق زیبایی و عظمتش ، و آرامش و لطافتش ! خوب یا بد ، زشت یا زیبا ، بزرگ یا کوچک با هر ظاهریا باطنی دوستش داشتند . اگرچه سرانجام در این راه جان خواهند داد ؛ اما با نگاهی شیدا به دریا می نگریستند و با استقامت ، در برابر مشت های زهرآگینش ، صبوری خرج میکردند .
آنقدر در موسیقی آرامش بخش دریا فرو رفته بودم ، که از زمان غافل شدم . چشمانم را که باز کردم ، دریا غرق در سکوت ، پیش رویم بود . انگار دلش برای صخره سوخته بود که دیگر نمی خروشید . او به حرمت عشق صخره ، قفل خاموشی بر دستان قدرتمندش زده بود و خود را از حس پرواز منع کرده بود . او حال آرام بود ، همچون دل من که دیگر بی تابی وصال را نمی کرد.

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد