جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی» ثبت شده است

انشا پایه دهم در مورد تضاد مفاهیم فریاد و سکوت صفحه 107

انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد انشا صفحه 107 کتاب نگارش دهم انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا ناسازی معنایی خنده و گریه


<سکوتم فریاد فردایم است>
کلمات به هم برخورد کردند؛ وازگره خوردن آن ها صدا متولد شد.
صدا نغمه ها وموسیقی را به زندگی آموخت، زندگی خواستار ریتم های نویی شد ؛تا اینکه خانوده ی صدا گسترش ورونق یافتند.فرزندان با روزهایی که توسعه یافتند تفاوت های آن ها آشکار شد؛ جهت های فرعی که مسبب خیره شدن برخی صدا ها شدند، واین امر نیز آغاز گر تولد سکوت شد .سکوت امد. وپا به دنیا نهاد ؛ او نیز شروع به گسترش یافتن کرد؛ تا اینکه سالیان پر زاد وولد چنین گذشت. خیلی ها آمدند ورفتند؛ وفرزندان ظلم ،قدرت طلبی، جنگ ،نارامی بی ارزشی وتورم شدت یافته بودند.سکوت هامنزوی تر شدند؛وگاهی جنبشهایی از ان ها دیده می شد.گویی :انها آرامش قبل از طوفان هستند وهر لحظه ممکن است که بسوزند . قرن ها گذشتند ولی خبری نیست. چرااا !!!؟ هست. آن طرف تر. خوب بنگر .قلب ها وعقل ها جبه ی جنگ بسته اند ،سکوت ها از ان صبر ،واز بغض های گرفته شده ،از تنهایی، زندان، از محدودیت ها بدجوری در هم امیخته شده بودند. آ ن ها فوران کرده بودند ؛واز نقطه جوش خود گذشته بودند آتشفشان درون آنها منفجر شد سکوت ها می غریدند وفریا دها می زدند گویی در این نبرد قلب ها بر عقل ها منتصر(پیروز) شده اند سکوت ها آزادی از جنس پرواز می خواهند آنها خواستار عشق، وحدت وسازش اند..... سکوت چون اسبی نا فرمان می دویدو خودرا از این همه غوغا دور میکرد تا آنکه به لبه ی پرتگاهی رسید واز آن آسمان ها نظاره گر تمام عشق های رها شده، بی وفایی ها ،رویاهای پرکشیده، ظلم و تاریکی بود بغضش ترکید .او چون شیری با صدای مهیم (ویران کننده )فریادی از جنس امید، آزادی ،بی صبری وشعله های سوز دار را به زمین نشاند او به آهنگ زندگی رسیده بود چه بسا درد هایی راکه برای تولد فریاد کشید ؛ولی مرگش بی ثمره نبود او فریا دابدی را حکم فرما کرد؛ فریادی که پس از <مرگ >سکوت صدای تازه ای را آفرید وتمام نقطه نقطه ی قلب ها را پرکرد .
پس همه ی صدا ها ممنون از سکوتن سکوتی که به آن ها از ناتوانی هایشان قدرت بی مانند ی را عطا کردقدرتی که در <روزی> چنان تخلیه می شود که کسی قادر به توقف وخفه کردن صدایش نخواهد بود.👊 (ما همیشه دانش آموز روزگاریم)

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا با روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم صفحه 105

انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا ناسازی معنایی گل و خار


خوشه ها

گرما [ نور ، درخشانی ، آتش و...]
سرما[زمستان ، سوز ، فقر و...]

موضوع: سوزِ گـرما

در آتش بازی های سال پیش ، کودکی را دیدم که از سرما می لرزید و به نور درخشان فشفشه ها خیره مانده بود.
اجـداد ما یا همان انسـان های نخـسـتین ، از هـمان زمانی که دیـنی نبود و زمین قـلمرو داینـاسور ها به شـمار میرفت، می دانستند که نور یعنی گـرما ؛ و وجود گرما نجات دهنده ی نـسل بشر اسـت. به همین عـلت بسیاری از آنها به پرسـتش خورشید روی آوردند. چـرا که در هنگام شب ، سرما آنان را در بر می گرفت و در روز ، گـرچه نمی توانستند به خورشید خـیره شوند، اما وجودش برای دلگرمی شان کافی بود.
من می دیدم که وقـتی فشفـشه ها خاموش می شوند و سر کودک از آن هیاهو ها به سوی دیگری می چرخد ، از لرزش بدنش کاسته می شود. اما تا دوباره نگـاه حیرانش به سمت هیاهویی دیگر می چرخید ، سرما بدنش را فرا می گرفت.
میدانید علـت این تغییر ناگهانی بدنش چه بود؟
وقتی او نوری نمی دید گمان میکرد که سرما یک چیز طبیعیست ، و بقیهً مردم نـیز ، اگر چه لباسی گرم تر پوشیده اند ، اما آنها هم حس او را دارند. امـا به محض روشن شدن یک فشـفشه ، خنده را بر لب مردم می دید ، و می فهمید که کسی حس او را درک نمی کند؛ پس سـرما به جسم کوچکش چیره می شد و سـوزِ گـرما ، اندامش را می لرزاند. 
خدا کند سرما ، حـواسش به دل هایی که می لرزاند باشـد.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

نگارش دهم صفحه 105 انشا با روش تضاد مفاهیم

انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مرگ و زندگی انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی گل و خار


به نام خداوندی که مرگ و زندگی در دستان اوست همانی که خالق من و توست. در این جهان بیکران بر روی کره زمین انسان هایی زندگی می کنند با خصوصیات و اهداف مختلف که هر یک از آنها به تحقق می پیوندد و یا با مرگ آرزوی آنها نافرجام می ماند.


هر انسان در هزارتوی پر پیچ و خم ذهنش آرزوهایی دارد که می خواهد تا زنده است و زندگی می‌کند به آنها دست پیدا کند اما حیف که نمی داند این دنیا یکی دو روز است و پس از آن رهسپار نسیم آرام و بی صدای مرگ می‌شود و تا به خود می‌آید می‌بیند ریسمانش را که به زندگی پر پیچ و خمش بسته است را می‌برند و مرگ با لحنی تمسخرآمیز می‌گوید تو دیگر مال من هستی!!!☠️


اما گاهی اوقات این خود انسان است که به مرگ لبخند می‌زند و می‌گوید من مال تو نیستم بلکه پیکر مرا بر در و دیوار کوچه‌ها و خیابان‌ها چسبانده اند و من را بر سر فلکه های پر تلاطم زندگی گذاشتند تا بچه آهوان نوپا که با قلبی پاک شروع به زندگی کردن می کنند از من درس بگیرند تا به دام شکارچی همچون تو نیفتند. در واقع این نوع انسان ها مرگ را از قبل پیش‌بینی کرده اند و می دانند که چه زمانی طلوع کرده اند و چه زمانی غروب خواهند کرد. این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند که غروب شان باشکوه و پر فتوح باشد و با دل خوش دستشان را از دستان زندگی رها کنند یا غروبی با شکست و یأس و ناامیدی داشته باشند و با خود زیر لب بگویند ای زندگی تو وفا نکردی و مرا در دستان سرد و تاریک مرگ گذاشتی و مرا از دستان گرمت محروم ساختی.


بعضی‌ها می‌گویند مرگ شروعی دوباره است یعنی تا زمانی که زندگی می کنی در خواب عمیق غفلت فرو رفته ای و با مرگ از خواب چندین ساله ات بیدار می شوی و بلبل های آوازه خوان و پرستوهای مهاجر را می بینی که به پیشواز تو می‌آیند و می‌گویند خوش آمدی ای انسان ای کسی که همچون نوزادی دوباره متولد شده ای.


هر انسانی در زندگی اش شروع به فعالیتی می کند، از کسب ثروت گرفته تا کسب علم و دانش؛ از عاشق شدنش به ملکه رویاهایش که برای به دست آوردنش باید هفت خان رستم را سپری کند تا عاشق شدنش به عشق ابدی که همان خداوند متعال است که برای به دست آوردن عشقش نیازی نیست کاری کنیم بلکه عشق او همچون قطره های باران بر سر و رویت می بارد، چه آسمان آفتابی باشد و چه ابری!


اما حیف که برادر خشمگین زندگی، یعنی مرگ بر تمامی این روشنی ها سایه نفرتش را می افکند و تمام این کارها را از بین می‌برد اما عشق ابدی را هرگز. با این که با مرگ دستمان از زندگی کوتاه می‌شود ولی هرگز دستمان از دستان گرم و پر عطوفت حق تعالی جدا نمی شود.

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد