جواب نگارش و انشا پایه های مختلف تحصیلی

۲۲ مطلب با موضوع «نگارش هشتم» ثبت شده است

انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم

جواب انشا صفحه 53 هشتم انشا درمورد صدای باران پایه هشتم جواب انشای صفحه ی 53 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم انشا پایه هشتم صفحه 53 انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا صفحه ۵۳نگارش هشتم انشا صدای باران پایه هشتم انشا صفحه 53 نگارش هشتم صدای لالایی مادر


ابر های سیاه و ترسناک از هر سو همانند لشکری بر زمین هجوم آوردند.
اما وقتی رسیدند دیگر ترسناک نبودند چون چیزی ترسناک از آنها به وجود آمده بود رعد و برق.
اما درست که فکر میکنم انگار که رعد و برق دارد شروع کنسرت موسیقی آسمان را اعلام می کند.
اولین قطرات باران آرام آرام نت های موسیقی را به صدا در می آورند.
او که چیزی از موسیقی نمیداند!پس چطور می تواند این چنین دل انگیز بناوازد که درختان دست هایشان را به سوی او دراز کنند،گل ها صورتشان را باز کنند و لبخندی زیبا به او بزنند،حیوانات با ترانه اش به رقص در آید.
انگار که شاد بودن کافی است تا بتوانی یک استاد موسیقی باشی و همچو او ترانه هایت را برای همه بخوانی،در شادی همه با آهنگ دل انگیزت شریک شادی همه کسانی باشی که به ترانه تو گوش می دهند.
کم کم نوازش تمام می شود و حال نوبت افراد غمگین است.
او به راستی یک استاد است که این چنین ترانه شادی را به غمگین ترین
ترانه تمام هستی تبدیل می کند.
آری این یک باران پاییزی است که برگهای درختان را از شر پاییز خلاص میکند و بر زمین می اندازد.
این یک باران پاییزی است که با ترانه دلنوازش تمام کینه ها را با خود میشود و با رود همراه می شود تا آنها را به دریا بریزد.
این یک ترانه پاییزی است که از شروع پاییز همه منتظرش بودند تا بیاید و غم های پاییز را که برسر برگهای بیچاره درختان خالی شده با خود بشوید و ببرد.
اوست که با ترانه هایش تمامی غم هارا می شوید و می برد و به جایش غنچه های گل های لاله را در دل هرکس که ترانه هایش را میشنود می کارد و میرود.
آهسته آهسته زمین را میشوید و دوباره به او زندگی می بخشد.
او همیشه ترانه نواز تنهایی های من است و همیشه وقتی می رود حوشحالم زیرا تمام غم هایم را شسته و برده.
وقتی میرود نشانه ای را برجای میگذارد تا همه بداند باز میگرداد تا به لاله ها آب بدهد.
تاهمه بدانند ترانه دل انگیزش تمام شده و دیگر رفته.
آری.این نشانه رنگین کمان است که از شنیدن ترانه باران به وجد آمده و خود را نمایان می سازد.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

انشا درباره صدای باران

انشا درمورد صدای لالایی مادر انشا درمورد صدای باران صفحه 53 پایه هشتم انشا عادی در مورد باران انشا درمورد صدای وزش شدید باد انشا در مورد قطره باران انشا در مورد چتر انشا از زبان باران انشا های ادبی بسیار زیبا



صدای باران...
می شنوی؟ صدای پاییز است،صدای باران ،هوهوی باد،خش خش برگ ،بوی نم خاک باران خورده.
قدم هایمان ،بارانی که می بارد و بند نمی آید،عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا و....
بی شک پاییز همان بهاری است که عاشق شده.ازدحام رنگ ها را می بینی؟گفتم که پاییز عاشق شده است رنگ می بازد و...سرخ و سپید می شود،گویی برگ های زرّینش را فرش کرده زیر پای معشوقش.دل عاشق پیشه ی قصّه ی ما نازک است،با اندک اخمی از سوی جوانانش، دلش به درد آمده و اشک هایش روانه ی زمین خدا می شود .
می بینی من عاشق اشک های این عاشق دل خسته ام.گریه کن پاییز ،گریه هایت رادوست دارم،گریه هایت از بهر عاشقیست ،عیبی ندارد،به چشمانت بگو که ببارند.ببار پاییز که تو خود معشوقه ی مایی ،با همین باران دل برده ای از ما و....
باز باران ،با ترانه،با گهر های فراوان ،می خورد بر بام خانه......
پاییز!روز های بارانی ات عجیب شیرین اند،دل باران خورده ام،گوشه ای رنج می طلبد که به دور از هیاهوی دنیا و آدم هایش،میهمان جنجالی چای شود.
ای فصل خزان و برگ ریزان ،از همه ی دلبری هایت که بگذریم ،دلگیری عصر هایت گذر کردنی ت
نیست.وای به حال وقتی که عصر باشد ،باران ببارد و دل رمیده ی ما اسیر غم و غصّه شده باشد
ای معشوقه ی شیرین حواست به ما باشد،پر مهر باش.جوجه هایمان در انتظار شمرده شدن هستند ،نکند کم و زیاد شوند. به دخترت آذر و پسرت آبان بگو همانند مهر ،مهربان باشد.دل بسپاریم به شعری از فروغ فرّخزاد؛
"کاش چون برگ خزان رقص مرا/نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو/شور من ،ولوله بر پا می کرد."

نویسنده: سیده زهرا رضوانی

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود.هرکاری کردم نتوانستم چشمان متظرم را با شهر خواب آلوده کنم.از جایم بلند شدم.آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم.صدای چک چک باران نزدیک و نزدیک تر می شد. 
فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
چشم هارا باید شست
جور دیگر باید دید
چتر هارا باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را
زیر باران باید برد
باهمه ی مردم شهر
زیر باران باید رفت
وقتی همنفس باران شدم خودم را به دستش سپردم .حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکنم.
دستانم را به خدا بلند کردم وچشمانم رابه سوی آسمان دوختم ناگهان دست های آسمان به سوی من بازگشت.
من خیلی احساس خوبی داشتم.

۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ادمین

به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد