انشا خنده و گریه تضاد مفاهیم انشا مقایسه خنده و گریه انشا درباره ی خنده و گریه انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا خورشید و ماه انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا خنده دار
قدم بر خاک گذاشتی تا آسمان به وجد بیاید آمدن دردانه هستی را.
گریه کردی تا عرش، خندیدن آغاز کند تبسم آسمانیات را.
چشم گشودی بر دنیا تا چشم عالم روشن شود به جمال بیمثال عشق.
... و دست و پا میزنی در گهواره تا پاسخی باشی به ندای «هل من ناصر» پدرت تا ثابت کنی که آخرین سربازی؛ تو هم میتوانی با خون خویش، درخت اسلام را به ثمر بنشانی.
هر چند فاصلهات شش ماه بیش نیست از این جهان، هر چند عمری را تجربه نکردهای؛ اما جهانی را به تفکر وا داشتهای.
خونت تا همیشه ایام، در رگهای تاریخ، جاری است، خونی که از حنجرهای شش ماهه جاری شد و جریان دارد تا همیشه.
خونی که از گلوگاه سرخ، به جریان درآمده است تا عالم را راهنمایی باشد به سمت رستگاری. تو سرباز کوچک پدرت هستی.
اگر چه شش ماه، فاصله چندانی نیست ولی پلک بر هم بگذاری، بر روی دستان پدرت باید دهان باز کنی و فریاد برآوری آزادی را و بندگی خداوند را، «لاشریک» را.
باید با سرخترین کلمات، زیباترین توصیف را از عشق به نمایش بگذاری.
چشم بر هم بگذاری، بر روی دستان پدرت. باید دست و پا بزنی در دریای بیکران دلدادگی، دست و پا بزنی بر روی دستان پدرت تا در آینهها نقش ببندد تصویر شش ماههای که روز آمدنش گریه کرد تا در روز پر گشودنش، خنده کند بر جهان، تا بخندد به اشکهایی که در فراق او سرازیر میشوند.
آری گریان آمدی تا خندان بروی... .