انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم پیری و جوانی انشا در مورد تضاد سکوت و فریاد انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت تضاد مفاهیم دوستی و دشمنی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد
انشا در ادامه مطلب
انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم پیری و جوانی انشا در مورد تضاد سکوت و فریاد انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت تضاد مفاهیم دوستی و دشمنی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد
انشا در ادامه مطلب
انشا تضاد معنایی خنده و گریه انشا ناسازی معنایی خنده و گریه انشا تضاد خنده و گریه انشا به روش ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم انشا تضاد معنایی سکوت و فریاد انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت
از قدیم گفته اند آخر خنده گریه است، بعد هر خنده غصه ها یک به یک می آیند و دریچه های قلبم را می زنند.
دلم تنگ می شود برای خنده های کودکی، برای ریسه رفتن هایم و برای خوشحالی بی دلیل.
خوشحالی هایی که با چشم بر هم زدنی گذشتند اما دوامشان در ذهنم جاودان است.
در میان انبوه دلتنگی هایم لبخند تو را به یاد می آورم ، لبخندی که در اتاق نیمه تاریک قلبم را باز می کند و می گذارد هوای تازه و روشنی خورشید به آن وارد شود .
دوباره دلم گرم می شود به حضورت ، به اینکه هنوز هستی و هنوز هم وقتی دلم لبریز هق هق است، آهنگ نوازشگر خنده هایت زیباترین سمفونی جهان را می نوازد.
نگاه محبت آمیز وپرمهرت گرمای وجودم را زیاد می کند .
هنوز لبخندت بر جراحت اخم هایم مرهم می گذارد.
و حال دوباره میان سیلاب اشک هایم خنده ام می گیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس می کنم.
حضورت را حس می کنم اما تو را نمی یابم .
عطرت درمشامم و اتاقم پیچیده اما نمی بینمت.
راست می گویند مادر ها بو دارند .
کاش بوی مادر ها هیچ وقت تمام نمی شد و کاش …
انشا تضاد معنایی پیری و جوانی انشا تضاد شب و روز انشا تضاد مفاهیم عشق و نفرت انشا تضاد مفاهیم مرگ و زندگی انشا تضاد معنایی عشق و نفرت انشا تضاد مرگ و زندگی انشا تضاد مفاهیم سکوت و فریاد انشا ناسازی معنایی گل و خار
به نام خداوندی که مرگ و زندگی در دستان اوست همانی که خالق من و توست. در این جهان بیکران بر روی کره زمین انسان هایی زندگی می کنند با خصوصیات و اهداف مختلف که هر یک از آنها به تحقق می پیوندد و یا با مرگ آرزوی آنها نافرجام می ماند.
هر انسان در هزارتوی پر پیچ و خم ذهنش آرزوهایی دارد که می خواهد تا زنده است و زندگی میکند به آنها دست پیدا کند اما حیف که نمی داند این دنیا یکی دو روز است و پس از آن رهسپار نسیم آرام و بی صدای مرگ میشود و تا به خود میآید میبیند ریسمانش را که به زندگی پر پیچ و خمش بسته است را میبرند و مرگ با لحنی تمسخرآمیز میگوید تو دیگر مال من هستی!!!☠️
اما گاهی اوقات این خود انسان است که به مرگ لبخند میزند و میگوید من مال تو نیستم بلکه پیکر مرا بر در و دیوار کوچهها و خیابانها چسبانده اند و من را بر سر فلکه های پر تلاطم زندگی گذاشتند تا بچه آهوان نوپا که با قلبی پاک شروع به زندگی کردن می کنند از من درس بگیرند تا به دام شکارچی همچون تو نیفتند. در واقع این نوع انسان ها مرگ را از قبل پیشبینی کرده اند و می دانند که چه زمانی طلوع کرده اند و چه زمانی غروب خواهند کرد. این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند که غروب شان باشکوه و پر فتوح باشد و با دل خوش دستشان را از دستان زندگی رها کنند یا غروبی با شکست و یأس و ناامیدی داشته باشند و با خود زیر لب بگویند ای زندگی تو وفا نکردی و مرا در دستان سرد و تاریک مرگ گذاشتی و مرا از دستان گرمت محروم ساختی.
بعضیها میگویند مرگ شروعی دوباره است یعنی تا زمانی که زندگی می کنی در خواب عمیق غفلت فرو رفته ای و با مرگ از خواب چندین ساله ات بیدار می شوی و بلبل های آوازه خوان و پرستوهای مهاجر را می بینی که به پیشواز تو میآیند و میگویند خوش آمدی ای انسان ای کسی که همچون نوزادی دوباره متولد شده ای.
هر انسانی در زندگی اش شروع به فعالیتی می کند، از کسب ثروت گرفته تا کسب علم و دانش؛ از عاشق شدنش به ملکه رویاهایش که برای به دست آوردنش باید هفت خان رستم را سپری کند تا عاشق شدنش به عشق ابدی که همان خداوند متعال است که برای به دست آوردن عشقش نیازی نیست کاری کنیم بلکه عشق او همچون قطره های باران بر سر و رویت می بارد، چه آسمان آفتابی باشد و چه ابری!
اما حیف که برادر خشمگین زندگی، یعنی مرگ بر تمامی این روشنی ها سایه نفرتش را می افکند و تمام این کارها را از بین میبرد اما عشق ابدی را هرگز. با این که با مرگ دستمان از زندگی کوتاه میشود ولی هرگز دستمان از دستان گرم و پر عطوفت حق تعالی جدا نمی شود.
به سايت خوش آمديد !
براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد